_اقا ، رسیدیم
با صدای راننده چشماشو باز کرد و شقیقه هاشو فشار داد
حتی متوجه اینکه راننده در ماشین رو براش باز کرده نشده بود!
پیاده شد ، آستین های پیراهن سفیدشو بالا داد
و پاکت های رنگیو از راننده گرفت
چشماشو روی هم فشار داد تا از سوزشش کمتر کنه
وقتش بود از اوه سهون بداخلاق همیشگی به سهونی مهربون یونگی تبدیل شه و این مسخره ترین کار عمرش بود
به سمت عمارت پا تند کرد، زنگ در رو فشار داد
همیشه از اینکه آدم های زیادی دورش باشن متنفره
مخصوصا خدمتکارای فضول و پرسروصدای عمارت جئونبا شنیدن صدای در چشماشو باز کرد ، بی حس به روبه رو نگاه کرد
_خوش امدین آقا
بدون توجه به حرف خدمتکار به طرف پله ها رفت
_ سهون؟! خوش آمدی پسرم
با شنیدن صدا روی پلهء سوم وایساد وبه طرف خانم جئون برگشت
درسته اوه سهون به آدم های کمی احترام میزاشت
ولی خانم جئون یکی از مورد احترام ترین ها از بچگیش بودبرگشت و روبه روی خانم جئون قرار گرفت ،تعظیم کوتاهی کرد
+سلام نونا
خانم جئون با لبخند مهربونش ، پسر قدبلند رو به طرف مبلمان سلطنتی برد
_خیلی وقت بود ندیده بودمت ، چرا بیشتر اینجا نمیای؟
با شنیدن صدای خانم جئون سرشو بالا آورد
میتونست نگرانی رو توی چشمای قهوه ای زن روبه روش حس کنه
برای همین از مادر جونگکوک خوشش میومد
اون همیشه نگران و مهربون بود
حتی برای اوه سهون+شاید منتظر دعوت شما بودم
شنیدم همین یه جمله از پسر یاغی و مغرور جلوش
دلشو آروم کرد این جمله یعنی من حالم خوبه نونا ،نگرانم نباشسهون محبوب ترین پسر برای خانم جئون بود
البته بعد از یونگی همیشه گریونشبا لبخند غمگینی به سهون نگاه کرد
_یونگی از صبح از اتاقش بیرون نیامده ، میدونم بخاطر اون امدی لطفا مراقبش باش
+چشم نونا
بلند شد و بعد تعظیم کوتاهی به سمت پله ها رفتخانم جئون ، با لبخند به رفتن پسر یاغی نگاه کرد
سهون تنها کسی بود که خانم جئون بهش اجازه داده بود، نونا صداش کنهبا رسیدن به در فیروزه ای و دیدن برچسب (وارد نشوید حتی تو مامان )
آروم خندید ، پارک چانیول احمق چرا باید الگوی زندگی یونگی یاشه؟؟؟!!!!اینکارای عجیب و غریب فقط مخصوص اون بچه لنگ دراز بود
با شنیدن زمزمه های آروم از داخل اتاق شکه شد
تا جایی که میدونست یونگی داخل اتاق تنها بود !
آروم در رو باز کرد و وارد شد
با دیدن اتاق تاریک و یک عدد یونگی که زیر پتوش مچاله شده و لپ تاپ روشن چشماشو تیز کرد
تصویر ملکه عذابش اخرین چیزی بود که میخواست امروز ببینه ، بخاطر شانس بدش سرشو آروم به در کوبید
روی تنها صندلی مخملی اتاق نشستتماس تصویری بد نبود
اینکه میدید یونگی با وجود ناتوانیش در صحبت کردن دوست هایی هم داره ک باهاش در ارتباط بودن
دلش آروم و نگرانیش کم میشد
ولی اینکه اون طرف تصویر، ملکه عذاب اوه سهون با اون موهای فرفری ، عینک گرد و لپ های سرخ از هیجانش داره نقشه های شومشو رو مخ یونگی پیاده میکنه
YOU ARE READING
lovely boys
Fanfictionلاولی بویز به معنی 🚫پسرای دوست داشتنیه 🚫 اولین تصوری که توی ذهن همه میشینه بعد شنیدن این اسم چند تا پسر کیوت و دوست داشتنی و بامزه و آرومن پسرای که گوگولی و ساکتن ولی گررررلز باور نکنید اونا به هرچی شبیهن جز آروم و ساکت و کیوت اون لعنتیا...