part6

463 88 167
                                    

جونگین با دیدن کام شدن یول هول شد و گوشیش رو
پرت کرد وسط میز
چرا دست و پاش میلرزیدن؟ بدن خیانتکارش با دیدن ارگاسم داغ یولی واکنش نشون داده بود ...

این خجالت اوره ...چشماشو بهم فشار داد و توی سرش شروع کرد به داد زدن ...

"هی کیم جونگین تو نفرت انگیز ترینی ، تو حتی بدون لمس کردن و حتی فکر کردن به چیزی ، فقط با شنیدن صدای ناله های رفیقت آمدی ...توی عوضی .."

سهون: اونجا چه خبره ؟
سهون: کیم جونگین !

با شنیدن صدای عصبی سهون ، یخ زد .حتی جرئت نداشت نفس بکشه چه برسه به اینکه دستشو به سمت گوشی ببره و به اون مکالمه که توی این چهار ماه  بزرگترین آرزوش بود ولی العان فقط نفرین شدست خاتمه بده...

تنها کاری که جونگین بعد ارگاسم یهوییش کرده بود
فشار دادن پاهاش به هم و کشیدن پیراهنش روی زانوهایش ،جلوی شلوارش خیس شده بود هنوز پاهاش میلرزیدن .....و عرق سرد بهش نشست ..اگه اون میفهمید ...اگه میفهمید...حتی نمیتونست به اینکه اگر اون آدم بفهمه قراره چه بلایی سرش بیاد فکر کنه ...

حتی اینکه یول و ته بفهمن هم براش مهم نبود ...این یک فاجعس!!

چرا همه میگفتن چانیول بدشانسه ، جونیگن حتی از اونم بدشانس تره

یول که تازه هوشیار شد بود ته رو از بغلش پرت کرد روی زمین

یول: لاشی عوضییی، مگه من بهت نگفتم به دیک نازنینم دست نزن ؟!!.... اون دستای کثیفتووو چرا به دیکم زدیییی؟؟ چراا دست زدی ببینش چیکار شده!!! ...خَم شده ...میدونستم چشم دیدن دیکمو نداری..چرا شکستیش؟؟...حسووودد... حالا من با این دیک شکستم چیکار کنم ...؟میمیرم نهههه؟!!

یول که هنوز ضربان قلبش پایین نیامده بود با دیدن
پایین تنش گریش گرفت و لپ های سرخش ، کبود شدش حتی جرئت نداشت به دیکش دست بزنه چه برسه بزارتش داخل باکسرش ... اون دیگه ناقص شده بود ..

از ته دلش داشت برا دیک خم شدش عذاداری میکرد

با شنیدن صدای قهقهه های ته ، به زمین نگاه کرد

یول: چرا داری میخندی؟؟.. من ازت دیه میگیرم لاشی...
تو یه متجاوزی.... من دوستت بودم...ریدم تو این رفاقتی که دیگه بوی جیش میده ....

تهیونگ با حرفای چانیول به زور سعی کرد خندشو کنترل کنه و از روی زمین بلند شد و به سمت اون پسره نق نقوی دیک شکسته رفت ...واقعا کنترل کردن خندش سخت بود ...

یول داشت با تمام وجودش گریه میکرد ، چرا انقدر یول خنگه؟؟!!!

چطوری با این موجود خنگ و احمق دوست شده بود و اون رو هر روز تحمل میکرد ...هنوز باورش نمیشه یول تاحالا یه ارگاسم کامل رو تجربه نکرده بود و ازش میترسید ...شت!

lovely boys Where stories live. Discover now