part8

477 84 93
                                    


جیمین کلافه روی مبل نشست

اصلا دلش نمیخواست از جاش تکون بخوره

از وقتی که خدمتکار مخصوص یونگ بهش پیام داد که  حالش بد شده و دوباره داره کابوس میبینه به سرعت خودشو به عمارت رسوند .

  اون دوتارو به حال خودشون گذاشت با اینکه  مطمعن بود قطعا یه خرابکاری بزرگ درست میکنن

و خب خرابکاریشون  با بلند ترین صدای ممکنش داشت داد میزد و همه جارو بهم میریخت

با کلافگی سرشو  تکون داد

آروم کردن اون گربه ترسو و به زور دادن داروهاش به تنهایی برای پارک جیمین بی حوصله، وحشتناک بود و حالا ...

از وقتی که یول رو  با گریه و داد وارد عمارت کردن تا همین لحظه ارامش نداشته جیمین نابود شده بود

با  بلند شدن صدای وحشتناکِ فریاد  یول از جاش بلند شد و به سمت اتاق یونگی دوید ..

با دیدن اون بچه گربه  گریون و لرزون که جلوی در نشسته بود و مشت های کم جونی به در میزد تا شاید
یولی مهربونش در رو باز کنه ‌‌‌ ، وایساد ‌.

میدونست یول عصبی تر و ناراحت تر  از اینه که العان   کسی رو بشناسه و قطعا دل گربه کوچولوی روی زمین رو بد شکونده و از اتاق پرتش کرده بیرون .

مطمئن بود  اون اتاق فرقی با خرابه نداره

جلوی پای یونگی  گریون زانو زد واون رو به سمت  خودش برگردوند
اروم دست هاشو برای بغل کردنش باز کرد

یونگی با   برگشتن و دیدن فرد مقابلش از ترس نفسش بند امد و شروع به  سکسکه کرد .

گفته بود از پارک جیمین میترسه؟حتی بیشتر از هیولاهای زیر تختش..

جیمین با اخم به اون موجود کیوت خیره شد  که با هر سکسکش پلکاش محکم باز و بسته میشد و خودش بالا میپرید، اون  دهن کوچولوش بی صدا باز مونده بود .

با کشیدن بازوی یونگی اون رو  بغل کرد  و دستشو زیر باسن پنبه ای  اون بچه گربه گذاشت و بلند شد .

با لذت به  سکسکه های بی نفسی که تند شده بود گوش میداد .

به سمت اشپزخونه پا تند کرد تا این موجود کیوت توی بغلشو نجات بده

یونگیو روی میز گذاشت و  از یخچال بزرگ  یک لیوان آب  بیرون آورد تا دماش متعادل شه 

اصلا نمیخواست  گلو و حنجره آسیب دیده یونگ ، بدتر بشه .

با لیوان اب به طرف  پسر روی میز که سعی داشت با مکیدن  انگشتش به سکسکش پایان بده  ، رفت.

واقعا  باید یک مدت یونگی رو از یول جدا کنه ، یونگ انقدر خنگ نبود !

با ارامش  انگشت یونگ رو از بین لب های سرخش بیرون اورد و  لیوان ابو جایگزینش کرد  و به  اون لب ها ، طوری که به اب مک میزدن و اون گلوی بانمک که  تند تند اب رو قورت میداد خیره شد و انگشت خیس از بذاق 
یونگی رو بوسید .

lovely boys Where stories live. Discover now