20

243 66 81
                                    

ساعت نزدیک دو شب بود و اداره آگاهی برعکس خیلی وقت ها تو سکوت نسبی ای به سر میبرد و این به آرامش و تمرکز هرچه بیشتر کارمندهای شیفت شب کمک میکرد

نایل با بی حوصلگی روی یه مبل راحتی تو دفتر شان لم داده بود و طرف دیگه اتاق دیوید و شان کنارهم پشت میز بزرگی نشسته بودن و روی پرونده و سرنخ های جدیدی که گرفته بودن کار میکردن ، هر چند که نمیشد اسمشون رو سرنخ گذاشت و بیشتر شبیه یه مشت معمای جدید بودن !

دیوید - شان ...

شان که شدیدا درگیر نفوذ به اون پیجی بود که زین داده بود بدون اینکه برگرده هومی کرد

دیوید نا امیدانه گفت - ولش کن، فایده نداره

شان بالاخره سرش رو بلند کرد و با حیرت گفت

_  یعنی چی که ولش کنم ؟! اگه به صاحب این اکانت برسم ممکنه به دلقک برسیم !

_ نکته همینجاست ، ما قرار نیست به صاحب اون اکانت برسیم و همه ی اینا بازیه ! بازی اون دلقک ، داره سرمون رو گرم میکنه

شان با نا امیدی لپ تاپ رو کنار گذاشت ، بخشی از وجودش همون اول اینها رو میدونست ، قاعدتا یه قاتل کارکشته نمیومد چنین سوتی هایی بده

دیوید - اون خونه ، عکسهایی که دستمون میاد ، هرچیزی که ما میبینیم چیزیه که اون میخواد ببینیم نه چیزهایی که باید ببینیم

_ فکر کردی نمیدونم ؟! فقط ‌... فقط امیدوارم بین چیزایی که خودش میخواد به دستمون برسه چیزی باشه که ما بخوایم

دیوید آهی کشید - برو خونه شان ، برو یکم استراحت کن

ولی شان ریسک کرد و سوالش رو پرسید

_ چرا انقدر در این مورد مایوسی ؟ هیچوقت ندیدم حداقل یکم به حل کردنش امیدوار باشی

پوزخندی زد - شاید چون عاقلم ؟

شان فورا نگاه کوتاهی به نایل انداخت تا مطمئن بشه اون چیزی نشنیده و وقتی دید هواسش نیست، برگشت طرف دیوید و با لحن هشداردهنده ای گفت

_ اگه انقدر عاقلی میتونی پرونده رو واگذار کنی به کسی که کمتر عاقل باشه و بیشتر تلاش کنه !

دیوید که اصلا از این گستاخی خوشش نیومده بود اخماش رو جمع کرد و جدی گفت

_ میری خونه مندز و فردا باهم صحبت میکنیم !

و شان فهمید دیوید تو جلد مافوق بودنش فرو رفته پس درحالی که متقابلا اخماش رو تو هم میکشید با دلخوری و ناچارا اطاعت کرد و بعد از خروج دیوید از اتاق سمت نایل برگشت و سعی کرد لحنش رو عادی نگه داره

_ خیله خب ... جمع کن بریم

نایل که تو هپروت بود با صدای شان به خودش اومد و نگاهش رو از دیوار طوسی رنگ گرفت ، چشماش براثر خستگی خمار شده بودن و آسمون خوشرنگ توی اون تو هاله ای از سرخی فرو رفته بود

Black Sea Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ