39

258 54 117
                                    

یک هفته گذشت ، یک هفته پر از ماجراهای ریز و درشتی که راجر باور نمیکرد همشون رو از سر گذرونده باشن 

اولین اتفاقی که تیشه به ریشه روحیه اون پسرها زد محکوم شدن نایل بود . به طرز عجیبی همه چیز بر ضد اون پیش رفتن و حالا، جایی بین خطرناک ترین زندانی ها افتاده بود

هشت سال ... کم نبود ! روزهایی که در پیش داشت بلند بودن و طاقت اون پسر کوتاه 

جو عجیب اون مکان برای پسری که تو اون سال‌ ها چیزی سنگین تر از کیف و کتاب هاش بلند نکرده بود زیاد از حد غیرقابل تحمل بود اما انگار خودش هم بی اختیار داشت خودش رو تو اون فضا غرق میکرد 

نه ملاقات دوست ها و خانوادش رو می‌پذیرفت ، نه جواب نگهبان هایی رو میداد که احتمالا به زور رشوه های هری و موقعیت شان باهاش مهربون بودن و نه حتی به آزار و اذیت های باقی هم سلولی هاش، که جهت در آوردن صداش بود اهمیتی داد  

کل اون هفت روز رو روی تخت قدیمی و سفتی که بهش داده بودن نشست و خیره شد به دیوار مقابلش ، تو فکر همه چیز و هیچ چیز ... انگار ذهنش با یه سری عوامل عجیب غریب و ناشناخته درگیر شده بود

زندان . مجرم . تجاوز ... این سه لغت کلیدی دایره وار تو ذهنش تکرار میشد و از طرف دیگه قیافه شکست خورده و خیانت دیده زنی که تو کل اون چندماهِ همکار بودن، کاری جز خوبی در حقش نکرده بود جلوی چشمش نقش می‌بست و تمام این ها انگار قصد داشت روانیش کنه 

و در کنار تمام این ها کابوس هاش دوباره برگشته بودن و داد و گریه های تو خوابش یکی از سوژه های قلدرهای زندان بود 

وضعش انقدر حاد بود که یکی از همون نگهبان های اجیر شده توسط هری بهش پیشنهاد داد که میتونه با یک روانشناس حرف بزنه ‌، نایل هم بلافاصله جواب منفی داد ، اون جادوگرهای لعنتی قرار بود چیکار کنن مثلا ؟

سرش رو روی زانوهاش گذاشت و چشماش داشت گرم میشد که موهاش به شدت کشیده شد و صورتش مقابل صورت بزرگ مردی قرار گرفت

بهش میخورد بالای سی سال داشته باشه ، تتوهای خشن و بزرگی روی جای جای بدنش نقش بسته بود و شرارت از اون چشم های آبی رنگ می‌ریخت . اینا همون قلدرهایی بودن که هری کل روز رو برای اینکه نایل مجبور بود باهاشون مواجه بشه، دلشوره کشید و حتی اشک ریخت ؟

مرد پوزخندی زد - چیه کوچولو ؟ نکنه مامانتو میخوای ؟!

حرف خیلی لوس و بی مزه ای بود اما چهار تا نوچه اش جوری قهقهه میزدن که انگار چه حرف خاص و جالبی شنیدن و اون هیچوقت نفهمید چرا "دلتنگ مادرت شدن" کسر شان محسوب میشه  

تنها واکنش نایل این بود که ابرویی بالا بندازه . حوصله دعوا کردن با چنین شخصیت پستی رو نداشت

بی حرف سرش رو از بین دست های کثیف مرد خارج کرد و خواست از روی تخت بلند بشه و به جای خلوت تری بره که اون با یک ضربه زد تخت سینه اش و پرتش کرد روی تخت و پوزخندی به قیافه همچنان بی حسش زد

Black Sea Onde histórias criam vida. Descubra agora