14

245 76 25
                                    

زین اون روز اصلا تو حال خودش نبود و حس میکرد اتفاقات درحال رخ دادن رو از یه جایی اون بیرون میبینه

پیگیری های پلیس ، اسکورت شدن تا خونه و فرصتی که تا شب برای جمع کردن وسایلش و نقل مکان به محل زندگی جدیدش داشت

بهش گفته بودن اون پرونده خیلی حساسه و افرادی که درگیرش میشن نیاز به محافظت ویژه دارن ، و البته اطمینان دادن که زین رو همه جوره حمایت میکنن

زین باید با قول اونها خوشحال میشد اما نشد ... به دلایلی !

قانون میگفت فردی که دنبال زینه باید به بدترین نحو مجازات بشه اما همه ما خوب میدونیم هزارتا قانون نانوشته و تاریک این قانون های نورانی ای که به ما نشون دادن رو هدایت میکنن

اون فرد طی سالها با وجود قتل ها و آزار های فراون دستگیر نشده بود و هر آدم سالمی میفهمید یه چیزی درمورد اون خاصه

شاید تو دستگاه قضایی یا نیروهای پلیس نفوذ داشت ، شاید هم یه نابغه با آی کیوی بالای سیصد بود و فکرهایی که تازه به ذهن پلیس میرسید چندین ماه قبل توسط اون خنثی شده بود

درهرحال دل زین چندان روشن نبود ، البته این اصلا مسئله جدید و تازه ای نبود ، اون به شدت واقع گرا بود و گاهی انقدر تلخی ها رو میدید که کم کم منفی باف میشد

ولی تو اون لحظات حق رو به خودش میداد . وقتی یه قاتل زنجیره ای دنبال شماست حتی چیدن وحشتناک ترین سناریو ها هم طبیعیه

چند ساعت به همین منوال گذشت و غروب شد و زین بعد از کلی خود درگیری به خودش اومد و بلند شد ، باید وسایلش رو جمع میکرد و منتظر راننده میشد

تقریبا تمام لباسهاش رو توی چمدون گذاشت بعد یه کوله برداشت و باقی وسایل مورد نیازش رو توی اون ریخت در آخر هم بوم های نصفه نقاشیش رو برداشت و آماده کنار در گذاشت

دوش گرفت و بعد از پوشیدن یه دست لباس ساده و سیاه روی تخت نرمش نشست و با حسرت به اطراف نگاه کرد

شاید برای آخرین بار زل زد به تمام نقاشی های رو دیوار ، اونا تمام سرگذشت زین بودن . احساساتش، خاطراتش ، آرزوهاش و زندگیش توی اونها خلاصه میشد

بعد زل زد به سقف اتاقش و روزی که اونجا رو درست کرد به یاد آورد ، هفده سالش بود و ایده اش رو از یکی از فیلم ها گرفته بود

لویی گفت میاد کمکش اما عملا کاری جز شیطنت و حرف زدن انجام نداد . حتی اون وسطا چندبار نردبون رو لرزوند و وانمود کرد زلزله اومده

لبخندی از یاداوری حرص خوردن های خودش و کارهای لویی زد اما بلافاصله پاک شد ...

لویی ... قرار بود چه جوابی بهش بده ؟ نایل یه شهر دیگه بود و تا چند ماه آینده پیچوندنش دشواری خاصی نداشت اما لویی چی ؟

Black Sea Où les histoires vivent. Découvrez maintenant