قلبم تند میزد . دست و پام یخ کرده بود و میلرزید و توان راه رفتن نداشتم . واقعا برای خودم متاسفم که اینقدر در برابر پدر ضعیفم ! بقیه برادر ها اینطوری نیستند و این منم که از همه ضعیف ترم ...حتی چند بار پدر هم بهم گفته "تو ضعیف و ناتوانی کاش دختر بودی! " ....کاش قوی بودم ! سعی کردم قدم هام رو محکم تر کنم و به خودم اعتماد به نفس بدم و با صدای پاهام بهش بفهمونم که من دارم به دفترت نزدیک میشم . پشت در اتاق ایستادم و به در ضربه زدم . صدای خدشه دار و گرفته ای گفت " بیا تو "
وارد اتاق شدم . بوی الکل کل فضای اتاق رو پر کرده بود . برگه های پخش شده روی میز که آبجو رو شون ریخته بود و الان خشک شده بود و لکه داشت . دود سیگار و خاکسترش که روی میز چوبی بزرگ پخش بود . پرده های ضخیم اتاق افتاده بودند و اجازه عبور نور به داخل اتاق رو نمی دادند پدر پشت به من روی صندلی نشسته بود . مطمئن بودم که اجازه نمیدم ترس درونم رو متوجه بشه . پدر با لحن بی دقت و طلبکارانه ای گفت :
" تو پسر کوچک منی ! "
سکوت کردم .
"جواب بده..."
آروم زمزمه کردم " بله ..."
" من پدرتم..."
زل زدن به موکت قرمز کف اتاق و شمردن بطری های خالی ودکا راحت تر از جواب دادن بود .
بلند فریاد زد " من کی ام؟ "
با فریادش لرزه ای به بدنم انداخت و گوشم سوت زد ...با استرس جواب دادم "پدر "
"پس هر چی میگم..."
"میگم چشم! "
بدون معطلی گفت "تو قراره با آیس ازدواج کنی "
حتی با شنیدن اسمش هم ضربان قلبم یخ زد .
با ترسی که در صدام موج میزد پاسخ دادم "من پسرم !"
پدر برای دیدن عکس العمل من صندلیش رو چرخاند و سیگارش رو خاموش کرد .
" تو به اندازه یک دختر زیبایی "
سوزش اشک داخل چشمام رو احساس میکردم تمام صورتم منقبض شده بود و نمی تونستم درست نفس بکشم " غرور من.."
پدر اجازه نداد حرفم رو تموم کنم "روت میشه با این جثه و این قیافه بری زن بگیری ؟ تو اصلا عرضه مراقب کردن داری؟ تو اینقدر ضعیفی که نمیتونی از خودت مواظبت کنی ! ...اگه مامانت اصرار نمیکردم من اون هورمون درمانی ها رو انجام داده بودم الان تو یه دختر بودی و دم از غرور نمی زدی !" چطور میتونه اینقدر بیرحمانه تو چشم های من زل بزنه و بگه من ضعیفم ؟! با ترسی که در صدام موج میزد گفتم " اما ایشون یکی از بزرگترین پدران مافیاست!" نمیخواستم به خاطر قدرت کسی با او ازدواج کنم . من دوست دارم با کسی ازدواج کنم من رو دوست داشته باشه بهم احترام بزاره و ....مراقبم باشه .
YOU ARE READING
ICE
Romance"جناب.." "آیس!" "خوشبختم کیم تهیونگ هستم!" . . . . . *این کتاب بیشتر یک کتاب عاشقانه است تا کتاب مافیا و امیدوارم لذت ببرید* story by Surfangel Genre : romance , fiction , angst , smut, Drama, Horror couple: TaeKook