ICE'sPOV:
چشم هام رو بسته بودم اما خواب نیستم. هنوز هم نفس نفس میزنه و سعی میکنه خودش رو قایم کنه. اون از من خجالت میکشه. خسته شدم از هرزه هایی که بعد از سکس تخس تو چشمم زل میزنند و دوباره کاری میکنند که گرمم بشه. اگه بگم دلم نمیخواد این چشم های مهربون و بادومی تخس بهم زل بزنه و لوند بازی در بیاره دروغ گفتم ! من انجامش دادم !
بهش فرصت دادم که هر وقت خواست انجامش بدیم فکر نمیکردم اینقدر زود پا بده. البته فکر کنم به خاطر بحران بلوغ هم هست. نفس هایش منظم شده کمی ازش فاصله گرفتم. نفس هاش سنگینه میدونم خودش رو به خواب زده ! لبخند کجی گوشه لبم نشست اذیت کردن این بچه یکی از بهترین احساس های دنیاست ...من الان از اذیت کردن این بچه لذت می برم . خب من یه هیولام ! طره ای از موهای پر کلاغی اش رو از روی پیشونی عرق کرده اش کنار زدم.
•••••••••••••••••••••••••••••••••
JUNG KOOK'sPOV
با صدای آلارم ساعت بیدار شدم. چشم هام از بی خوابی پف کرده بود و میسوخت. با یادآوری اتفاقات دیشب سیخ روی تخت نشستم. سریع ملحفه رو کنار زدم و وارد حمام شدم. متوجه شدم که لختم ! تنها ژاکتم تنم بود. روبه روی آینه ایستادم و لباسم رو درآوردم. روی بدنم چند تا مارک بنفش کوچک بود. روی مارک ها دست کشیدم. « این ها مطلق به آیس اند....» لحظات نه چندان کوتاهی محو اون لکه های بنفش ,روی سینه و اطراف نافم شدم. روی سینه چپم هیچ لکه ای نبود فکر کنم به خاطر پرسینگ این کار رو انجام نداده ! اما...آه این چه فکریه ! سعی کردم خودم رو از این افکار منحرف دور کنم. دوش سریعی گرفتم و یونیفرم مدرسه ام رو پوشیدم. الان من آماده ام تا منفور ترین شخص مدرسه باشم! با سرعت از پله ها پایین رفتم. ساکوما داخل آشپزخونه مشغول آماده کردن صبحانه بود.
"سلام ماما..اگر کسی پرسید من مدرسه ام "
درحالی چند حبه انگور از روی میز برداشتم به سرعت گفتم و از آشپزخونه خارج شدم.
ساکوما درحالی داشت پنکیک ها رو زیر و رو می کرد گفت "فکر نمیکردم آیس بخواد بری مدرسه !"
"نه لب من عمدتا بهبود پیدا کرده بهت اطمینان میدم ..خوب میشم "
به ساکوما گفتم و بند کفش هام رو بستم و ایستادم.
"به هرحال فکر نکنم آیس خوشحال بشه "
از پله ها پایین رفتم.
"به اندازه کافی دیشب خوشحالش کردم !"
به حرف خودم زیر لب خندیدم. ساکوما چیزهایی نامفهوم به کره ای یا شاید هم ژاپنی گفت اما من نادیده گرفتم و قدم زنان از حیاط بزرگ عمارت خارج شدم. امروز بدون راننده شخصی به مدرسه میرم. کوچه باغ هایی که به شهر میرسند در این موقع سال خیلی زیبا هستند. دلم میخواد آیس این زیبایی ها رو ببینه و بهشون ابراز احساسات کنه. بعد از پیادهروی تقریبا طولانی به ورودی مدرسه رسیدم. وارد حیاط شدم و از پله ها بالا رفتم داخل راهرو همه به من نگاه های کثیفی انداختند. سعی کردم نسبت بهشون بی توجه باشم. وارد کلاس شدم و روی صندلی خودم نشستم. کلاس به آرومی پر شد. هیونجین که پشت سر من مینشست الان نبود ! فکر کنم قرار نبود این کلاس رو باشه. شاید هم امروز مرخصی گرفته یا کلا غیبت کرده. معلم وارد کلاس شد؛ در طول کلاس سعی میکرد که حواس بچه ها رو به تدریس جمع کنه اما اونها اصلا حواسشون نیست و زیر گوش هم دیگه درمورد من نجوا میکنند.حرف های مزخرفی میزنند که خواه ناخواه به گوش من میرسه :« اون با رایدر شرطبندی کرده» « حتماً آیس اون رو به جای بدهی برده » « اون با کای خوابیده و داره با آیس بازی میکنه !» « جونگکوک فاک بادیه » از جمله این دروغ های مزخرف ! من سه کلاس رو با این حرف های مزخرف به اتمام رسوندم که بالاخره زمان ناهار شد. از کلاس خارج شدم و به سمت کافه تریا رفتم. داخل سالن به دنبال یه نیمکت خالی گشتم. کنار پنجره یه نیمکت خالی پیدا کردم. به سمتش رفتم و روش نشستم. هیچ اشتهایی برای غذا خوردن ندارم و فقط الکی با غذا بازی میکنم و الان دقیقاً نمیدونم هیونجین کجاست ! بچه ها زیر چشم به من نگاه میکنند و قیافه های متاسف از خودشون نشون میدن. تیم بسکتبال به من خیره شده ؛ تمام بچه ها فکر میکنند من یه احمق ام که در یه شرایط دهشتناک و بسیار پیچیده گیر افتادم و نمیدونم چیکار کنم؛ دو تا از بچه های تیم بسکتبال به من نزدیک شدند. نه! دوباره نه! رو به روی من نشستند.
YOU ARE READING
ICE
Romance"جناب.." "آیس!" "خوشبختم کیم تهیونگ هستم!" . . . . . *این کتاب بیشتر یک کتاب عاشقانه است تا کتاب مافیا و امیدوارم لذت ببرید* story by Surfangel Genre : romance , fiction , angst , smut, Drama, Horror couple: TaeKook