JUNGKOOK's POV:
از دیدن یک کابوس لرزیدم. آیس کنارم نبود و چیز زیادی از دیشب به یاد نمی آوردم . یادم میاد که شراب خوردم، و لبخند زیبای ایس. بیشتر سعی کردم به خاطر بسپارم اما بیشتر تار بود. به دستم خیره شدم و به یاد آوردم که وقتی خوابم برد دستش رو گرفتم. من از خاطراتی که دوباره سرازیر شدن، سرخ شدم و یک میگرن شدید گرفتم. سرم رو از درد نگه داشتم که صدای قدم های سنگینی رو شنیدم که به طرف اتاقم نزدیک میشد، آیس وارد شد. " بیدار شدی" لحنش به حالت رکیک و بی روح برگشته بود. "آره" آهی کشیدم، دستم هنوز روی سرم بود. "همه رفتن" اون به من اطلاع داد. الان اوضاع بین ما کمی ناخوشایند بود، من میتونم بوی تنش رو در هوا احساس کنم. "قرص .... برای میگرنت" اون هارو به سمت من پرت کرد. زمزمه کردم "ممنون" آیس در حالی که دنبال چیزی می گشت زمزمه کرد: "من باید برم و .... کارای مهمونی رو انجام بدم، رز می خواد تورو به خرید ببره تا لباسات رو برای مهمونی بخرید." "کی؟" ایستادم و قرص ها رو خوردم. آیس در حالی که لباس هاش رو زیر رو می کرد با بی میلی پاسخ داد: « 15 دقیقه ی دیگه». قبل از اینکه از از اتاقم خارج شه، گفت: «پس بهتره لباس بپوشی». یک شلوار راسته لی و یه تیشرت گشاد پوشیدم و سعی کردم موهام رو درست کنم. من و رز خیلی سریع خرید رو تموم کرده بودیم. رز آهی کشید و سکوت رو شکست و در حین رانندگی چشماش رو به جاده دوخت. رز تقریباً به من التماس کرد: "آیس با تو گرم رفتار میکنه، همه ما می تونیم بگیم تماشای اون حتی کوچکترین آسیب پذیر بودن او کمی ترسناکه ." "هرگز" جواب دادم، واقعاً نمی دونم منظور رز از گرم بر خورد کردن چیه. غذا خوردم و به طبقه بالا رفتم . ”من بقیه Divergent رو دیدم “ و آیس سرگردان شد ”همیشه فیلمهام روقطع میکنم " با بازیگوشی به اون خیره شدم. اون با کنایه گفت: "خوب، احتمالاً خرابه". حتی هیچکدوم از اونارو تماشا نکردم». آیس در حالی که به بیرون از پنجره نگاه می کرد زیر لب زمزمه کرد: "من دوست ندارم فیلم ببینم." "با من تماشا کن" به بالش کنارم زدم و به اون اشاره کردم که دراز بکشه. "من واقعاً باید به سر کارم برگردم" آیس غرغر کرد چون میتونستم اون رو در حال بحث در سرش ببینم. گفتم: "بیا، من چیپس میارم"،زیر لب زمزمه کرد ”ازش متنفرم“ سعی کردم اونو به سمت تاریکی اهمال کاری محض فریب بدم. هنوز مردد بود. از کی آیس باید کار کنه؟ نفس نفس زدم و رو تختم دراز کشیدم. اون مطمئن شد که "من مجبور نیستم کار کنم." روی نباید تاکید کنید"به نظر من شبیه توئه" بلند شدم و از اتاقم بیرون رفتم. "نه نیست" آیس رو دنبال کردم. "پس با من فیلم رو ببین، برای یک بار هم که شده نوجوون باشی، تو رو می کشه؟" در حالی که چیپس میخوردم ازش سؤال کردم. "خوب" غافلگیر شدم. به سمت اتاقم دویدم و فیلم رو روشن کردم. بهش هشدار دادم: «ما از اول نگاش میکنیم ». به من خیره شد و گفت: "تو یکی از این افراد هستی." "چی؟" با گیجی ابروهام رو اخم کردم. در حالی که روی تخت میرفت، ناله میکرد: "تو هیچ وفت یک فیلم رو تا آخر نگاه نمیکنی." در حالی که فیلم روبه عقب میزدم، سرم رو تکان دادم: «اره، فقط باید از اول ببینیش تا بفهمی». آیس در حالی که دستش سرش رو نگه داشته و پاهایش رو روی هم گذاشته بود کنار من دراز کشید. ما کل فیلم رو دیدیم. "فیلم های بیشتری هست، این نمی تونه باشه!" آیس یک بالش به سمت تلویزیون من پرت کرد. "خوشت اومد؟" با تعجب سوال کردم. من فکر نمی کنم که اون واقعا دوستش داشته باشه. "آره، اشکالی نداره" شانه هاش رو بالا انداخت و اون رو به صدا درآورد. لبخند زدم: "دو تا فیلم دیگه هم هست." تهدیدآمیز بهم فریاد زد: "روشن کن" و باعث شد بپرم. "باشه، نیازی به فریاد نیست" من می خواستم فیلم دوم رو روشن کنم . در حالی که (تریس فور) رو نگاه می کردم چشمام به صفحه نمایش چسبیده بود. آیس حتی صفحه نمایش رو نگاه نمی کرد. میتونستم ببینم که از گوشه چشمش بهم خیره شده. نگاهی به ایس انداختم. "آیس، فیلم رو ببین " به آرومی لبخندی زدم که توجهم به صفحه نمایش جلب شد فیلم تموم شده بود و من به آیس که خواب بود نگاه کردم. من سرزنش نمی کنم، اون خیلی کار می کنه. کنارش دراز کشیدم و تقریبا با حسرت بهش خیره شدم. وقتی خواب بود آروم به نظر می رسید. "آیس" زمزمه کردم و او جوابی نداد. قطعاً خواب بود. "چرا من اینطور احساس می کنم؟" در حالی که دستم رو به آرومی روی گونش گذاشتم زمزمه کردم. "نباید این حس رو نسبت به تو داشته باشم، تو مرد بدی هستی، اما باعث میشی من احساس آزادی کنم؛ با توجه به اینکه منو تو خونه نگه میداری، جالبه." با انگشت شستم به آرومی گونش را نوازش کردم.
به آرامی به او لبخند زدم.
چشمامو بستم و خوابم برد. یادمه در باز شد ولی واقعا برام مهم نبود. احتمالا دیگو در حال چک کردن آیس بود.چند روز گذشته بود و روز مهمانی بود. از لحظهای که بیدار شدم، رز از من خواست که موهام رو درست کنم. "این مهمونی ساعت چنده؟" در حالی که دستم رو زیر چونم قرار میدادم با کنجکاوی ازش پرسیدم. در حالی که مشغول کار روی لباس من بود گفت : «ساعت 6 عصر . "چند نفر اونجاقراره باشن؟" عصبی پرسیدم "خیلی" از عصبانیت من پوزخند زد. با هیجان لبخند زد: "نگران نباش، این فقط مافیای ماست، ما هر سال گرد هم میایم. هر سال اتفاق جدیدی می افته، بنابراین من هیجان زدم که ببینم شوهرم این بار چه برنامه ای داره." در حالی که لب پایینم رو با نگرانی گاز می گرفتم با دستام بازی می کردم. شوهرش مهربون ترین مرد نبود ولی اون دوستش داشت. چند زن به من کمک کردند تا لباسم رو در اتاقم بپوشم. من می تونستم این کار رو به تنهایی انجام بدم، اما اونها اصرار داشتند که به من کمک کنند. دختری که داشت کمک میکرد پیرهنم رو تنم کنم منو «ملکه اینده مافیا»صدا زد و من متوجه پوزخندش شدم ،شاید اون راست میگه من برای مرد بودن زیادی ضعیفم با به یاد اوردن خاطرات پدرم و حرفاش سرم تیر کشید کمی تصویر های روبه روم تار شد. ساکوما با خوشحالی وارد اتاق شدو پوزخندی زد: "آیس با دیدنت از هوش میره." آهی کشیدم. دنیس به من هشدار داد: دیشب سوک برگشت و الان در راه خونه هست. "من عاشق پسرم هستم، اما سوک دقیقاً آیس رو دوست نداره.» ساکوما در حالی که بند شانه لباسم را مرتب می کرد، به من گفت: «چرا پسرش رو دوست نداره؟» با گیج پرسیدم: «سوک تقریبا هیچکس رو دوست نداره .» ساکوما لبخند زد و گفت: "فقط مراقب باش عزیزم فقط همینو میگم این مردا مافیایی هستند».از جواب دادن به سوالم پرهیز کرد و همین علامت سوال تو ذهنمو بزرگ تر میکرد ،این راز مگه چقدر ترسناکه ؟.*
*
*
امید وارم این نوتیف به تونه لبخند رو به لباتون هدیه کنه 🌙طلسم اپ بعد مدت طولانی شکسته شد 💀💜
«اگه مشکلی داره متاسفم »私はあなたたちを愛しています🫧
YOU ARE READING
ICE
Romance"جناب.." "آیس!" "خوشبختم کیم تهیونگ هستم!" . . . . . *این کتاب بیشتر یک کتاب عاشقانه است تا کتاب مافیا و امیدوارم لذت ببرید* story by Surfangel Genre : romance , fiction , angst , smut, Drama, Horror couple: TaeKook