Part 4| How to knock

146 30 33
                                    

   تقریبا ۲۴ ساعت از برگشتنشون به بانکر گذشته بود.سم یکم غذا و پای خرید که دین به هیچکدوم حتی دست هم نزد و بدون گفتن چیزی یه آبجو برداشت و دوباره رفت تو اتاقش.

تنها جمله ای که از دهنش بیرون اومد این بود که 'جک کجاست'، جملش سرد به نظر میرسید ولی فقط خودش خبر داشت که چقد دلش برای اون بچه تنگ شده.به هر حال،سم که هیچی از بچه داری بلد نبود و همه مسئولیتا میوفتاد رو گردن دین پس یجورایی خودشو مامانش حساب میکرد.فقط دلش میخاست بعد چند ماه اونو توی بغلش بگیره و بوی موهاشو توی ریه هاش بکشه.

کس تو مدتی که رسیدن تو اتاقی که دین بهش داد خودشو حبس کرده بود و هیچ صدایی هم ازش خارج نمیشد.

سم دیگه واقعا داشت صبرشو از دست میداد، دین حتی زحمت اینو نمیداد که جواب سوالاشو بده و اخرین باری هم که تو ماشین پرسید سرش داد کشیده بود.بدون در زدن وارد اتاق دین شد، هدفون توی گوشش بود و پشت به در روی تخت نشسته بود و انگار داشت یه چیزی مینوشت؛متوجه ورود سم نشد.

سم  دستشو روی شونش گذاشت. دین  ناگهانی مچ دستشو  خیلی محکم گرفت و پیچوندش و سم یه داد کوتاه زد. دین سریع دستشو ول کرد و هدفونو از گوشش دراورد.

_نباید در بزنی یا چمیدونم مثل آدم خودتو نشون بدی؟!
لحنش عصبی بود ولی خجالت و شرمندگی توی چشماش به وضوح قابل دیدن بود.

_هدفون گذاشتی و منم در زدم نشنیدی! چته چرا اینجوری می‌کنی؟!
سم هم در مقابل داد زد و مچ دستشو توی بغلش گرفت.
دین با بی‌خیالی ژورنالشو زیر بالشش هل داد و سرشو به دیوار پشت سرش تکیه داد.
_میدونم که در نمیزنی.

سم بدون توجه به حرفش سر دیگه تخت نشست و با نگرانی نگاهش کرد، و خدا میدونست که دین چقد ازین نگاهای ترحم بر انگیز و قضاوت گرش متنفره!
_قیافتو برای من اونجوری نکن!
_چجوری؟
_خودت میدونی چجوری!
_خب،به کس سر زدی؟ازونجایی که به تو نزدیک ت-
_نه نزدم.
سم یکم به سمتش خم شد و سعی کرد متقاعد کننده‌ به نظر برسه.
_ببین دین،من واقعا دارم ازت خواهش میکنم اگه چیزی راجب مایکل میدونی بهم بگ-

_تمومش کن!
دین بلند داد زد و صدای بلند خورد شدن بطری ابجو سمو از جاش پروند،نفس نفس میزد و پلک چپش میپرید.
_من نمیفهمم تو مشکلت چیه؟! مگه نفهمیدی مایکل چیا میگفت! یکی داره با زمان بازی میکنه و هرچی که هست مربوط به ما هم میشه! پس خودتو جمع و جور کن و مثل نوجوانای توی بلوغ رفتار نکن!
_توام فقط چند روز دست از سر من بردار و انقدر به پر و پام نپیچ!فقط چند روز جلوی چشام نباش!میتونی اینکارو بکنی؟!
_نه نمیتونم،واقعا نمیتونم این رفتارای مسخرتو تحمل کنم چون تو انگار نمیفهمی اوضاع چقد عجیب و خطرناکه!
سم بلند شد و به سمت در راه افتاد،همونطوری که پشتش بهش بود گفت:
_به‌نظرم بهتره یه مدت از هم دور بمونیم.

gunnen | destielWhere stories live. Discover now