پاهاشو به شدت تکون داد ولی فایده ای نداشت،ولش نمیکردن.دستای سرد و رنگ پریده ای که پاهاشو گرفته بودن و اجازه هیچ حرکتی رو بهش نمیدادن. اخرین زورشو زد و پاهاشو بیشتر کشید ولی فقط فشار دستا بیشتر شد، میتونست صدای خرد شدن استخونای ریز و درشت پاهاشو بشنوه.
_کس، وایسا!
با عجز داد زد و باز تلاش کرد که بهش برسه. کس برگشت، و نگاهش باعث شد دین نفسشو از ترس حبس کنه. توی چشماش هیچ چیزی نبود، صورتش مثل یه عروسک سرد و بی روح بود.دین محکم تر به زمین خیس و یخ جنگل چنگ زد تا بدنشو جلو بکشه، ولی دیگه خیلی دیر بود، کس روش رو ازش برگردوند و ازش دور شد.
سیاهی محضی سر راهش به وجود اومد و دین با دیدنش خون توی رگاش یخ بست. کس مستقیما به سمت اون میرفت.
_وایسا! صدامو میشنوی! خواهش میکنم نرو!
ولی بی فایده بود، فرشته ازش دور تر و دور تر شد.
_کس! کس!
با حس کردن لمس کوتاهی گونه اش از خواب پرید، به سختی هوا رو داخل ریه هاش کشید و سر جاش نشست.
با چشمایی که از ترس میلرزید دنبال ردی از کس گشت.
_من همینجام.
کس به آرومی گفت و دستشو روی شونه اش گذاشت. یه ثانیه بعد دین دستاشو محکم دورش پیچیده بود و سرشو روی شونه اش گذاشته بود. بدنش که میلرزید بعد از حس گرمای تن فرشته آروم گرفت.
هیچ چیزی برای نگرانی وجود نداشت، کس هنوز همینجا بود. کس هنوز پیشش بود و دین نمیذاشت هیچ چیزی اون رو ازش بگیره.
نفسای بریده اش آروم گرفت، کس شوکه شده بود و حالت بدنش میگفت که نمیدونه باید چیکار کنه. ولی بعد از چند ثانیه دستاشو با بی اطمینانی بالا آورد و دین رو متقابلا بغل کرد، دست راستشو به آرومی پشت دین زد.
_ دین..؟ خوبی؟
کس با صدای آرومی بغل گوشش زمزمه کرد و دین از این همه نزدیکی و حس کردن نفسای کس رو گوشش چشماشو با ضعف بست. جوابی برای سوال کس نداشت، فقط پارچه سفید پیرهن کس رو بیشتر تو مشتش گرفت.
_چرا اسممو تو خواب صدا میکردی؟ راجب چی-
_نمیخوام راجبش حرف بزنم!
دین داد زد و خودشو از کس جدا کرد. یادآوری تک تک این کابوسا فقط براش درد داشت.
کس سکوت کرد و نگاه کردن به هرجایی جز چشمای دین رو ترجیح داد. دین یقه پیرهنشو که حالا از شدت عرق خیس شده بود با بی تابی تکون داد، از درون خودشو بابت این رفتار گوهش لعنت کرد. نمیخواست باعث ناراحتیش بشه، اون تقصیری نداشت و مسبب کابوسایی که دین رو ول نمیکردن نبود.
YOU ARE READING
gunnen | destiel
Fanfiction_ عشق واقعی فهمیدن و شناخته شدنه. این که طرفتو همه جوره دوسش داشته باشی و نخوای چیزی رو راجبش تغییر بدی، چون همونطوری که هست واسه تو عالیه.عشق واقعی عشقِ بخشیدنه، نه عشقِ دریافت کردن. _به نظرت یه روز تجربه اش میکنی؟ _نمیدونم، فکر نکنم. [sexual con...