_دین؟
از افکارش بیرون پرید و حواسشو به کس داد که داشت سؤالی نگاهش میکرد.
_چیه کس؟
_حالت خوبه؟ چند بار صدات زدم نشنیدی.
دین با کلافگی سرشو تکون داد و دستشو روی دهنش کشید.
فیلم خیلی وقت بود تموم شده بود و انگار کس منتظر دین بوده تا یه چیزی بگه، خیلیم منتظر بوده چون حتی تیتراژم تموم شده بود.
داشت به سمت دی وی دی میرفت تا خاموشش کنه که صدای گریه خفه ای رو شنید.
_من میرم پیش جک، تو چیزی لازم نداری؟
کس سرشو به چپ و راست تکون داد و نگاهی به فیلما انداخت.
_از کلکسیونم خوشت اومده؟ اگه خواستی یه چیزی نگاه کن.
دین گفت و سریع از اتاق بیرون زد. جک الان با صدای بلندتری گریه میکرد و صداش توی بانکر بزرگ پیچیده بود.
_باشه باشه! اومدم بچه! نمیدونم گریه های بلندت طبیعیه یا به خاطر ژن خوب باباته!
دین به آرومی گفت و جک رو با احتیاط برداشت. ولی از بویی که به دماغش خورد صورتشو جمع کرد.
_واقعا جک؟ تو احتمالا پر قدرت ترین آدم روی زمینی و هنوز باید پوشکت کنم؟ نمیتونی... چمیدونم بزرگ- بالغ شی؟ ما آدمای مردم گریزی هستیم نمیتونیم هرروز تا مرکز شهر بریم به خاطر یه بسته پوشک رفیق!
جک گریه هاشو با خلاص شدن از وضعیت آزار دهنده اش تموم کرد و با دستاش شروع به بازی کردن با موهای دین کرد.
دین با تمرکز کارشو در حالی که زبونشو بیرون داده بود تموم کرد.
_هاه،تموم شد! برگرد اینجا ببینم بچه.
بغلش کرد و دستشو آروم پشتش زد.
جک به دلایلی زیاد نمیخوابید، شاید ۲ یا ۳ ساعت، دین دیشبم خوب نخوابیده بود و الان رو مود بچه داری نبود. ولی انگار این بچه قصد خوابیدن نداشت، چون با دستای کوچیکش و کنجکاوی با یقه دین درگیر بود و تو چشمای بزرگ آبیش اثری از خواب دیده نمیشد.
صدای شکسته شدن چیزی دین رو از جا پروند.
کس!
نکنه چیزیش شده باشه!دین نباید تنهاش میذاشت!
با جک توی بغلش سریع از اتاق خارج شد و به سمت منبع صدا رفت. قلبش مثل یه پرنده ای که توی قفس گیر افتاده به سینش میکوبید.
سریع وارد اتاق شد و با دیدن صحنه روبروش نفسش حبس شد.
کس پشت بهش وایساده بود و پیرهنشو دراورده بود، بانداژهاش همه جا روی زمین پخش شده بودن.
دیدن اون زخما دین رو میشکست.
آینه کوچیک شکسته بود و کف اتاق پخش شده بود. دین جک رو روی صندلی نشوند و به سمت کس رفت.
YOU ARE READING
gunnen | destiel
Fanfiction_ عشق واقعی فهمیدن و شناخته شدنه. این که طرفتو همه جوره دوسش داشته باشی و نخوای چیزی رو راجبش تغییر بدی، چون همونطوری که هست واسه تو عالیه.عشق واقعی عشقِ بخشیدنه، نه عشقِ دریافت کردن. _به نظرت یه روز تجربه اش میکنی؟ _نمیدونم، فکر نکنم. [sexual con...
