_ببین دوباره میگم،گوش کن! این بچه به خواب زیادی نیاز نداره، شیر خشک زیاد دوست نداره ولی اگه زیاد گریه کرد حتما دماش رو چک کن. ما زیاد نمیمونیم سریع میایم دنبالش. و به هیچ عنوان به این سمبلای روی دیوار دست نزن! اصلا.دست.نزن!
مکنزی کف دستاشو روی موهاش کشید و سعی کرد یکم از آشفتگیش کم کنه.
_سه بار همه اینا رو گفتی،فلج مغزی که نیستم فهمیدم.
مکنزی با صدای آرومی گفت، طبیعتا 7صبح بهترین خودش نبود. بخصوص وقتی شب قبلش پسری که کلا ۲ بار هم ندیده بودتش زنگ میزد و میگفت که باید از یه بچه عجیب غریب مراقبت کنه. از قیافش واضح بود که نتونسته بود نه بگه و زورکی قبول کرده بود.
دین با بی میلی سری تکون داد و نگاهی که بی اعتمادی توش موج میزد سر تا پای مکنزی انداخت. قیافش که غلط انداز نبود، ولی سم سابقه خوبی تو دخترا نداشته. دوست نداشت جک رو دست کسی بسپاره که نمیشناستش ولی مکنزی بهترین گزینه روی میز بود.
_خب اوکی دین میشه بریم؟ جک هیچیش نمیشه.
سم گفت و با باد سردی که اومد لرزید و دستاشو بیشتر توی جیبش فرو برد. دین بدون توجه بهش نگاهی به جک انداخت که آروم توی کریرش که روی میز عسلی کوچیک وسط هال بود انداخت. دوباره وارد خونه شد و سر تا پاشو چک کرد. دست جکو آروم بلند کرد و بوسیدش که باعث شد تکون کوچیکی توی خواب بخوره.
_ما زود برمیگردیم دنبالت باشه پسر خوب؟ دلم حسابی قراره برات تنگ شه، ولی چاره ای ندارم.
با قدمای بلند سریع از کنار سم رد شد.
_سریع بیا.
سم بدون معطلی پشت سرش راه افتاد و صدای زمزمه آروم 'بهم زنگ بزن' رو شنید، زبونشو بیرون آورد و سوار ماشین شدن._مطمئنی این خانوم قابل اعتماده؟ جک چیزیش نمیشه؟ میشه با خودمون-
_کس من خودم به اندازه کافی نگران هستم، لطفا تو استرس بیشتری برام درست نکن باشه؟!
دین با لحن تندی گفت و حرف کس رو قطع کرد و چند ثانیه سکوت بدی توی ماشین برقرار شد.سم چشم غره ای بهش رفت که دین تازه متوجه کاری کرد شد. برگشت و به کس نگاه کرد که با اخم از پنجره به بیرون نگاه میکرد.
_ببخشید مرد منظورم اینه... میدونی، لحنم بد بود آره...
دین با شرمندگی گفت و بالای گوششو خاروند.
_ببخشید لازم نیست.
کس بدون این که نگاهشو از بیرون بگیره گفت، آره لازم نیست!ماشینو روشن کرد و به داخل جاده هدایتش کرد.
_خب سم قراره توضیحاتی بابت این پرونده که پیدا کردی بشنویم یا نه؟
سم سرشو تکون داد و تبلتشو روشن کرد.
ESTÁS LEYENDO
gunnen | destiel
Fanfic_ عشق واقعی فهمیدن و شناخته شدنه. این که طرفتو همه جوره دوسش داشته باشی و نخوای چیزی رو راجبش تغییر بدی، چون همونطوری که هست واسه تو عالیه.عشق واقعی عشقِ بخشیدنه، نه عشقِ دریافت کردن. _به نظرت یه روز تجربه اش میکنی؟ _نمیدونم، فکر نکنم. [sexual con...