Part 16| calling you blue

122 20 42
                                    

با کلافگی در حالی شیشه شیر رو تو دستش تکون میداد به برادرش خیره شد که بین کتابا ولو شده بود.

_نمیفهمم چرا انقدر خودتو عذاب میدی! تقریبا یه هفته اس با کتابات اوردوز میکنی و هیچی هم پیدا نمیکنی! بیخیال سم!

دین گفت و سریع جک رو که چهار دست و پا به سمت تفنگ روی میز میرفت گرفت.

_نه نه مافین کوچولو! قول میدم بزرگ تر که شدی خودم بهت یاد میدم باشه؟

_واقعا قابل تحسینه که تو یه جمله هم بهش لقبای کیوت میدی و هم قول میدی که کار با اسلحه رو بهش یاد میدی!

صدایی از پشت سرشون اومد و هردو برگشتن، جک هم با شنیدن صدای کس با ذوق خندید و سرشو کنار برد تا نگاهش کنه.

_هی...کس.

دین به سختی گلوش رو صاف کرد و به کس خیره شد که با لبخند به چهارچوب در تکیه داده بود و نگاهش روی دین و جک بود. لعنتی، کس فقط با وجود داشتنش باعث میشد دین مثل یه بچه دست و پاشو گم کرده. چه برسه به این که اینطوری داره بهش لبخند میزنه.

_سم،هنوز چیزی پیدا نکردی؟

کس پرسید و سم در جواب سرشو تکون داد و با کلافگی دستشو روی پیشونیش کشید.

_هیچی! باورت میشه؟! کتابی نمونده که راجبش نخونده باشم،کم کم دارم به این فکر میکنم که همه چیزایی که مایکل گفت برای ترسوندنمون بوده. دین که هیچ کمکی نمیکنه!

سم گفت و با چشمای ریز شده به دین چشم غره رفت.

_من از جک مراقبت میکردم!

دین با صدای بلندی از خودش دفاع کرد و با موهای پشت سر جک بازی کرد.

_اوه ببخشید به وظایف مادریت بی احترامی کردم!

دین اداشو درآورد و خودشو روی صندلی انداخت.

_به هر حال،من میرم بخوابم شب بخیر.

سم گفت و از پشت میز بلند شد.

_ساعت ۷ هم نشده،شب بخیر؟! مستی یا چی؟!

سم بدون توجه بهش از پله ها بالا رفت و در اتاقشو بست.

دین سرشو تکون داد، با شنیدن صدای خنده آرومی به سمت کس برگشت که داشت به سمت یکی صندلی ها میومد.

_به چی میخندی؟!

دین با خنده آروم و لطافت پرسید و بدنشو بیشتر به سمت کس کشید.

_طوری که شما دو تا با هم بحث میکنین خیلی برام جالبه،همین.

کس شونه هاشو بالا انداخت و با انگشتاش بازی کرد.

سکوت برای چند دقیقه بینشون برقرار شد و دین این اجازه رو به خودش داد که وقتشو صرف ستایش فرشته با نگاهش بکنه. از کوچیک ترین جزئیات دستای کشیدش تا کوچیک ترین موجی که پشت موهاش پنهان شده. و شدیدا از بابت این از همه کائنات متشکر بود که کس تمام حواسشو به جک داده بود و متوجه نگاه خیره دین روی خودش نبود، شاید هم بود. البته که بود، فقط تظاهر میکرد که نمیفهمه.

gunnen | destielWhere stories live. Discover now