وارد بیستمین مغازه شدن یونگی پشیمون از اینکه بهش گفته بود میرن خرید دنبالش کشیده میشد انقدر خسته و کلافه بود که حتی حواسشم نبود ک ببینه معجزه اونو با خودش به یه مغازه لباس زیر زنانه برده.
همینطور که دست به سینه بود داشت زیر لب غر میز کمی که گذشت تازه متوجه نگاه های عحیب زن های توی مغازه روی خودشون شد.
وقتی به اطرافش با دقت نگاه کرد فهمید اونا دقیقا کجان معجزه از حرکت ایستاد دست کرد تو سبد پر از لباس رو به روش و چند تا سوتین برداشت یونگی با چشم های گرد نگاهش کرد.
"یا داری چه غلطی میکنی!؟ اینا به درد تو نمیخورن!!" و از دستش گرفت و سعی کرد که سرجاشون بذاره ولی اون اینو نمیخواست "نه اینا برای تو هستن " به دنبال این حرف دوباره برشون داشت.یونگی با دهن باز به خودش اشاره کرد "برای من؟!"
زن هایی که تو مغازه بودن مثل اینکه یه منحرف دیده باشن بهش خیره شدن معجزه ادامه داد "آره خودم دیدم یدونه قرمزش رو داشتی!گفتم شاید بازم لا-"
دستش رو گذاشت جلو دهنش و الکی خندید " ها ها ها این بچه چقد شوخِ!" بعد با جدیت به سمتش برگشت "خفه شو وگرنه همینجا با خریدا ولت میکنم!" به دنبال این حدف لباسهایی که معجزه برداشته بود رو برگردوند سرجاش از دستش گرفت با خودش بیرون کشید.
"چرا برنداشتی؟؟قشنگ بودن که!!!"
یونگی با حالتی زار نگاهش کرد "اونا به درد من نمیخورن!!"
با تعجب به یونگی نگاه کرد "اگه به دردت نمیخورن چرا توی کمدت داشتی؟؟مگه مال تو نبود؟؟"
یونگی به فکر فرو رفت نمیدونست منظور اون پسرچیه! چون مرد منحرفی نبود که بخواد سوتین جمع کنه تازه یادش اومد همون شبی که با معجزه آشنا شد به جعبه ی دیگه ای هم به دستش رسیده بود که از توش یه سوتین قرمز رنگی دراومده بود بی حال خندید "یه نفر اشتباهی دادتش به من میشه دیگه درموردش حرف نزنی؟؟"
و به چشم های بنفش پسرک خیره شد ، اون پسر در حالی که لبهاش رو توی دهنش جمع کرده بود سر تکون داد اما نتونست بیشتر از چند ثانیه ساکت بمونه "قرمزش رو دوست داری؟؟"
یونگی با حالتی زار در حالی که کم مونده بود گریه اش بگیره ناله کرد "خدایاااا!"
...
با خستگی روی صندلی ولو شد و به معجزه که با گوشی جدید توی دستش مشغول بود خیره شد با اینکه بلد نبود باهاش کار کنه ولی سعیش رو میکرد "میگم تو اسم دیگهوای نداری که اونجوری صدات کنم؟"معجزه با نی از آیس آمریکانو خورد و سرشو به حالت تایید تکون داد به دنبالش خیلی یهویی پای راستش و بلند کرد و گذاشت روی ران یونگی .
یونگی از جا پرید و با چشم های گرد شده نگاهش کرد "یا خداا چیکار میکنی ؟؟"
"به کفشم نگاه کن !"
به کف کفشش خیره شد یک اسم روش هک شده بود "پارک جیمین سال ۱۹۹۵؟" جیمین بدون اینکه نگاهش کنه سر تکون داد "اسمی که صاحب اولم بهم داده سالی که من رو پیدا کرد "
یونگی ابرویی بالا انداخت "صاحب اولت ؟چه بلایی سرش اومد؟"
YOU ARE READING
•Miracle in my house~Yoonmin♡
Fanfiction-هیونگ میگم اون عروسک تبدیل به یه انسان زنده شد!! +یونگی تو دیوونه شدی همچین چیزی امکان نداره! "اگه یه شب از خواب بیدار بشی و بالا سرت یه عروسک زنده رو ببینی چیکار میکنی؟؟" ... 🩷فیک:معجزه در خانه من 💬ژانر:فانتزی،تخیلی،کمدی،عاشقانه 🖇️کاپل اصلی :ی...