"مین یونگی!"یه نفر زمزمه وار اسمش رو دم گوشش صدا میزد "مین یونگی بلند شو چقدر میخوای بخوابی؟؟"
آروم چشماش رو باز کرد که با اون تیله های بنفش رو به رو شد ناخودآگاه لبخند زد "جیمین کجا بودی پس؟"
جیمین از دستش گرفت و بلندش کرد "پاشو وقت نداریم الانه که از خواب پاشی!"
یونگی منظورش رو متوجه نشده بود ، گیج به اطرافش نگاه کرد ،اونجا یه جایی شبیه به چمن زار بود ولی با این تفاوت که چمن ها رنگ صورتی ملایم بودن نه سبز!
جیمین در حالی که از دست یونگی گرفته بود و از بین اون چمن های صورتی بلند رد میشدن حرف زد "ما الان تو خواب توییم! و اینجا هم دنیای معجزه هاس!"
یونگی با چشم های گرد شده از پشت بهش خیره شد "دنیای معجزه ها
..منظورت.."
جیمین اجازه نداد حرفش رو کامل بزنه و پرید وسط حرف "جایی که من بهش تعلق دارم..زادگاه منِ" بعد کمی مکث ادامه داد "الانم زیاد حرف نزن چون واقعا وقت نداریم میدونی که طولانی ترین خواب همش سی ثانیه اس ؟ ما باید توی این سی ثانیه همه چیز رو به حالت اولش برگردونیم!"
یونگی که همچنان گیج بود و اصلا نمیدونست چه اتفاقی داره میوفته حرف زد "چی رو به حالت اول برگردونیم؟ مگه چی شده؟"
همینطور که به پایان چمن زار نزدیک میشدن جیمین جواب داد "اول با جادویی که تو رو دیوونه کرده شروع میکنیم!"
یونگی خواست چیزی بگه که یهویی مکان تغییر کرد و به یه جایی شبیه مغازه عروسک فروشی رفتن "خوش اومدین!"
یونگی با تعجب به سمت صدا برگشت و با پسری قد بلند که موهای زرد و چشم های آبی رنگ داشت رو به رو شد.. اون دیگه کی بود؟ به نظر میرسید جیمین رو میشناسه و ظاهر عجیب غریبش هم داد میزد که *منم یخ عروسکم!*
"جیهوپ لطفا سریع تر زمان رو نگه دار!"
قبل از اینکه یونگی بفهمه چخبر شده همه چیز از حرکت ایستاد...
پسر بزرگتر دست توی دست جیمین در حالی که نگاهش روی صورت جیهوپ قفل شده بود خشکش زده بود..
پسرک دستش رو ول کرد و نگاهی به گردنبندش انداخت..
جیهوپ اخم کرد حس میکرد یه چیزی درست نیست اون لبخند محو روی لبهای جیمین نشونه ی خوبی نبودن آخرین بار ده سال پیش اینجوری دیده بودش..
جیمین برگشت سمتش و با مهربونی بهش خیره شد "جی جی لطفا من و خاطراتی که با من داره رو از ذهنش پاک کن!"
جیهوپ با شنیدن این حرف خشکش زد "چیکار میخوای بکنی؟ تو قرار بود جادوی عشق رو پس بگیری!.."
لبخند پسرک عمیق تر شد "دلم برات تنگ میشه!" به دنبال این حرف گردنبد ماه رو از گردنش درآورد و دور گردن یونگی انداخت روی ماه بوسه ای کاشت..
VOCÊ ESTÁ LENDO
•Miracle in my house~Yoonmin♡
Fanfic-هیونگ میگم اون عروسک تبدیل به یه انسان زنده شد!! +یونگی تو دیوونه شدی همچین چیزی امکان نداره! "اگه یه شب از خواب بیدار بشی و بالا سرت یه عروسک زنده رو ببینی چیکار میکنی؟؟" ... 🩷فیک:معجزه در خانه من 💬ژانر:فانتزی،تخیلی،کمدی،عاشقانه 🖇️کاپل اصلی :ی...