"یونگیا از شرکت زنگ زدن باید یه سر برم اونجا..واست ناهار پختم حتما گرم کن ب-" وقتی داخل اتاقش شد و یونگی رو دید که روی تخت خوابیده ادامه حرفش رو خورد.
بهش نزدیک شد "آیگوو..اینجوری که تو خوابیدی کمر درد میگیری.." بهش نزدیک شد پاهاش رو بلند کرد و گذاشت روی تخت.. از داخل کمدش یه پتو برداشت و کشید روش.
بعد یک نگاه کوتاه..از اتاق دراومد همینطور که به سمت در حرکت میکرد کتش رو از روی کاناپه برداشت و پوشید در عین حال با کارگردان تماس گرفت "سلام آقای لی ببخشید مزاحم شدم فقط میخواستم بگم نویسنده مین امروز حالشون خوب نیست فکر کنم باید یکی دو روز وقفه بدیم..نظرتون چیه؟"
بعد پوشیدن کفشاش از خونه دراومد.
...
جیمین که دست به شکم کنار یونگی دراز کشیده بود با بی حوصلگی نفسش رو فوت کرد "حوصله ام سر رفت!"
چرخید و رو به پهلو دراز کشید و دستش رو به شکل اهرمی زیر چونه اش گذاشته به یونگی خیره شد "آجوشی چرا بیدار نمیشی؟"
با فکری که به سرش زد لحظه ای خوشحال شد *بیدارش کنم؟* اما بعد به نظرش اومد که فکر خوبی نیست.
به حالت نشسته در اومد "توی اون سیاه چال بیشتر خوش میگذشت!"
از روی تخت بلند و راهی پذیرایی شد.
"فکر کنم این چیزی که بهش میگن تلویزیون..واو چقدر بزرگتر شدن فکر کنم با وجود اینا آدما کمتر میرن سینما!"
به دنبال این حرف با هیجان یک بشکن زده روشنش کرد و خودش رو پرت کرد روی کاناپه،چهارزانو نشست.
تلویزیون یک فیلم ترسناک رو به نمایش گذاشته بود اما نه تنها برای جیمین ترسناک نبود بلکه حوصله سر بر بود با یه بشکن کانال رو عوض کرد..با دیدن یک برنامه آشپزی لبخند زد "این قشنگه!"
**
به محض وارد شدنش دختری به اسم لونا که از قضا دستیارش بود بهش نزدیک شد "قربان کارگردان کیم توی دفتر منتظر شمان.."
سوکجین بدون اینکه نگاهش کنه ازش پرسید "فکر نمیکنم کارگردان مشهوری باشه نه؟اسمش تا به حال به گوشم نخورده...راستی گفتی اسم کوچیکش چی بود؟"
لونا که سعی میکرد قدم هاش رو با قدم های جین هماهنگ کنه جواب داد "کیم نامجون...ایشون دورگه هستن مادرشون اهل کاناداس و تازه اومدن کره کارگردان چند تا فیلم کوتاه بودن..."
سوکجین سری تکون داد جلوی در دفترش کمی مکث کرد نگاهی به لونا انداخت..دخترک سریع تعظیم کوتاهی کرد و دور شد.
جین صداش رو صاف کرد و وارد دفترش شد.نامجون با باز شدن در از جا بلند شد و در حالی که دکمه ی کتش رو میبست تعظیم کرد.
YOU ARE READING
•Miracle in my house~Yoonmin♡
Fanfiction-هیونگ میگم اون عروسک تبدیل به یه انسان زنده شد!! +یونگی تو دیوونه شدی همچین چیزی امکان نداره! "اگه یه شب از خواب بیدار بشی و بالا سرت یه عروسک زنده رو ببینی چیکار میکنی؟؟" ... 🩷فیک:معجزه در خانه من 💬ژانر:فانتزی،تخیلی،کمدی،عاشقانه 🖇️کاپل اصلی :ی...