" شاید در مرحله اول همتون فکر کنید که این یه رمان تخیلی و فانتزی که هیچ حقیقتی رو نمیشه توش پیدا کرد اما نه این کتاب برخلاف تمام کتاب های دیگم داستان زندگی خودمِ ،داستان آشنا شدنم با معجزه ی زندگیم تک به تک چیزهایی که اینجا نوشتم تماما حقیقت دارن امیدوارم که از خوندنش نهایت لذت رو ببرید"
-پ.ن:مین یونگی
-من زندگی آروم و بی سرو صدایی داشتم اما اون اومد و مثل بمب همه چیز رو دگرگون کرد -
در حالی که سرش رو به شیشه ی سرد ماشین تکیه داده بود با دستمال جلوی اومدن خون از دماغش رو میگرفت بادی که از پنجره ی باز جلویی به صورتش میخورد کمی هم که شده حالش رو جا میآورد ولی بازم نه از خستگی تنش نه از بدن درد و نه از سردردش کم میکرد همینطور باعث بند اومدن خونی که از بینیش روانه شده بودم نمیشد
"یونگیا میگم نظرت چیه یه آزمایش بدی این چند روز اصلا حالت خوب نبوده نکنه چیزیت شده هان؟؟"
یونگی خسته خندید "هیونگ چیزیم نیس فقط خون دماغ شدم اینم از زیاد کار کردنه نمیخواد نگران باشی!"
سوکجین از توی آیینه برای بار دوم نگاهی بهش انداخت و بعد به جاده چشم دوخت "ولی بازم یه آزمایش بدی بهتره!!عا راستی کادوها خیلی زیاد بودن دادم با یه ماشین دیگه بیارن!اینجا جا نمیشدن!"
یونگی سری تکون داد "واسه چیالکی خودتو خسته کردی میذاشتی میموندن تو شرکت بعدش خودم میفرستادمشون به یتیم خونه !"
جین بعد زدن راهنما به کوچه ی سمت راست پیچید "اون همه کادو رو یه جا میخوای بفرستی یتیم خونه؟؟"
یونگی سرش رو کمی جابه جا کرده و به پشتی صندلی تکیه داد "آره نهایتش از بینشون دو سه تا برمیدارم به عنوان یادگاری!"
جین از تو آیینه جلویی نگاهش کرد "بند نیومد هنوز؟؟نه ولی فردا باید یه سر بری دکتر آزمایش بدی!"
یونگی از یه دندگی جین کلافه شده بود و فقط برای اینکه دیگه اون حرف رو دوباره نشنوه سرش رو به نشونه تایید تکون داد "خیلی خب!!"
بعد اینکه ماشین از حرکت ایستاد یونگی دست برد به سمت دستگیره تا بازش کنه قبلش صدای جین توی گوشش پیچید "راستی یادت نره قسمت چهار رو امشب بفرستی برام!"
مکثی کرده به سمتش برگشت "هیونگ من که بهت گفتم اینکارو نمیکنم!هنوز ویرایش نکردمش و خودشم تا آخر ننوشتم چی رو امشب واست بفرستم دقیقا؟؟"
جین کلافه نفسش رو فوت کرده به سمتش برگشت "میگی چیکار کنم این کارگردان دهنمو سرویس کرد از بس گفت *برای من از یه شب قبل فیلمبرداری سناریو رو بفرست* آخه بازیگرم نیس که بگی میخواد دیالوگ تمرین کنه!"
VOCÊ ESTÁ LENDO
•Miracle in my house~Yoonmin♡
Fanfic-هیونگ میگم اون عروسک تبدیل به یه انسان زنده شد!! +یونگی تو دیوونه شدی همچین چیزی امکان نداره! "اگه یه شب از خواب بیدار بشی و بالا سرت یه عروسک زنده رو ببینی چیکار میکنی؟؟" ... 🩷فیک:معجزه در خانه من 💬ژانر:فانتزی،تخیلی،کمدی،عاشقانه 🖇️کاپل اصلی :ی...