part 13 (I'm selfish you know)

1.6K 276 729
                                    

سلام عشقا چطورید؟
پارت جدید برای شما 💚💙
کاور از آلای خفنم که می‌خوام همینجا بگم عاشقشمممم... دقیقا همون چیزیه که تو تصورم هست... چشمای هری که وقتی تبدیل میشه سیاه و غرق در خون میشه...
این همه جزئیات قشنگ فقط از دست آلا برمیاد 💙
در ضمن این یهویی آپ کردن و زود آپ کردن هم زیر سر خودشه که شرط گذاشته هروقت کاور بزنه باید آپ کنم 😭💙
نامسلمونا 😂💙

یه آنچه گذشت بریم؟
🌼هری و لویی رفتن رم و لویی بخاطر نفوذ ذهنی هری حالش بد شد و هری نفوذ ذهنیشو از روی لویی برداشت... لویی عصبانی بود و پا رو دم شیر گذاشت و باعث شد هری مجبورش کنه بین سکس و خون یکی رو انتخاب کنه و انتخاب لویی خون بود! هری ازش تغذیه کرد و برای شام به روف گاردن خونه هری رفتند ، شام خوردند و ستاره هارو تماشا کردند...
لویی تو این مدت داره قرص هایی که هری بهش میده رو نگه میداره و علیرغم نیاز بدنش مصرفشون نمیکنه!
نایل اون روزی که رفته بود خونه هری صداهاشون رو ضبط کرده بود و حالا با وجود حافظه ای که یادش نمیاد داره سعی می‌کنه راهی پیدا کنه تا به لویی کمک کنه!🌼

زیام این پارتو بخونید حتما. مقدمه یه اتفاق مهمه...

بریم واسه قسمت بعدی؟؟؟؟؟

Part 13

هری وقتی متوجه سرد شدن هوا و لرزیدن چونه و بدن لویی از سرما شد بدون توجه به اعتراض لویی بغلش کرد و بعد از خاموش کردن شمع ها با نوک انگشت هاش کمر لویی رو نوازش کرد
«تکون نخور عزیزم... پاهاتو دور کمرم محکم کن می‌خوام تا خود اتاق بدوئم...»

لویی باز میخواست بدنشو تکون بده و بگه خودش میتونه راه بیاد که با حرکت ناگهانی هری چشم هاشو بست و سرشو تو سینه هری قایم کرد و پاهاشو دور کمر هری جوری قفل کرد که انگار تنها پناهش همین مرد بود...

هری چند ثانیه بعد توی اتاق خودشون بود و لویی بدون حرف از جاش تکون نمیخورد. هری بدون حرف تو بغلش نگهش داشت و کمرشو بیشتر نوازش کرد
«ترسوندمت؟ وقتی تند راه میرم یه همچین حسی دارم... مثل پرواز کردنه... بعدا بهش عادت میکنی لویی! بار اول و دوم شاید خوشت نیاد ولی بعدا عاشقش میشی... چون حس پرواز کردن میده! معلق بودن!»

لویی بدون اینکه بدنشو تکون بده زمزمه کرد
«من از پرواز بدم میاد!»

هری با خنده سرشو پایین برد و موهاشو بوسید
«بالاخره اعتراف کردی!»

لویی پوفی کرد و سرشو بالا آورد و نگاهش با نگاه هری یکی شد. یکم هول کرد اما سریع به خودش اومد
«بذارم زمین!»

هری با احتیاط ، جوری که انگار ظریف ترین مخلوق خدارو توی دست هاش داشته باشه لوییو روی زمین گذاشت.

شوفاژ اتاقو روشن کرد و پیراهن مخمل گرمشو درآورد. روی تخت نشست و به لویی نگاه کرد که انگار فکرش مشغول بود. بشکن ریزی زد تا توجه لویی جلب بشه
«به چی فکر میکنی؟»

Vampire's Kiss [L.S] [Z.M] CompletedWhere stories live. Discover now