PART 71 (BUT...)

450 113 361
                                    

قسمت 71 اما

این قسمت دارای صحنه های باز جنسی است...

پنج هزار کلمه نوشتم با عشق ، با احساس ، با جون و دلم. لطفا بهش توجه نشون بدید. ووت دادن و نظر دادنو مسپرم به خودتون. وقتی دوسش داری ، وقت میذاری ، میخونی خب ووت و کامنت هم بده دیگه ززززززن ، مردددددد
من ساعت ها نوشتم... به بوسه من عشق بدید ❤️ بوسه من لیاقتش بیشتر از این حرف هاست. معرفیش کنید بذارید خونده بشه.

بریم سراغ پارت جدید؟

هری کنار بدن لخت و غرق به خون تیموتی دراز کشیده بود و بهش نگاه میکرد. منتظر بود تا بهوش بیاد و با خوناشامی که ساخته بود ملاقات کنه. میدونست وقتی بهوش بیاد خیلی تشنه خونه اما هری آدمی رو نیاورده بود تا ازش تغذیه کنه. با خودش دائم فکر میکرد که چیکار کنه؟ هوفی کرد و به صورت به رنگ گچ تیموتی دست کشید.
«زود بیدار شو معجزه!»

هری روی تخت غلتید. این احتمالا بزرگترین ریسکی بوده که بعد این همه سال کرده. ساختن یه خوناشام حتی برای چند روز میتونه همشونو توی خطر قرار بده. هری به موهای بلندش دست کشید و لعنتی به افکارش فرستاد... چطور باید کنترلش میکرد؟

بعد از ده ساعت بیهوش بودن بالاخره تیموتی داشت تکون میخورد. هری لبخند زد‌ و بهش نگاه کرد. تمام افکارش از ذهنش دور شد. اون فقط یه معجزه بود...

تیموتی دست هاشو دور بدنش گره زد و شروع کرد به ناله کردن. انگار تمام بدنش درحال تغییر کردن بود. وقتی با وحشت چشم هاشو باز کرد هری رو دید و ازش خواهش کرد.
«کمکم کن هری!»

هری سمتش رفت و بدن بیجون و لخت تیم رو بغل کرد و تو گوشش زمزمه کرد
«فقط چند دقیقه طول میکشه تیمی! تو داری تبدیل میشی... میتونی تحملش کنی مگه نه؟»

تیم گردنش رو به عقب خم کرد و شروع کرد به فریاد کشیدن چون دندون هاش داشت تیز میشد و دوتا دندون های نیشش داشت لثه هاش رو پاره میکرد تا بیرون بیاد.

هری با لبخند به روند تبدیل شدن معجزه عزیزش خیره شده بود و به موهاش دست میکشید
«آره! پسر خوب...»

وقتی تیم توی آینه کنار تخت خودش رو دید مثل دیوانه ها شروع به فریاد کشیدن کرد و میخواست همه چیز رو داغون کنه و حتی به هری هم آسیب بزنه. باورش نمیشد اون چهره خودش باشه. چشم های غرق به خون ، دندون های تیز و ناخن های بلند و تهوع آور... اون ترسیده بود!

هری محکم گرفتش و با لگدی که به آینه زد اون رو شکست. وقتی تیم دیگه صورت خودش رو ندید کمی آروم تر شد و هری تو گوشش زمزمه میکرد
«آروم باش تیم‌! تو حالت خوبه...»

تیم وقتی هری باهاش حرف میزد داشت بو میکشید‌. هری می‌دونست که بوی آدم هایی که توی عمارت هستند داره باعث میشه اینجوری رفتار کنه. اون گرسنه بود و تا وقتی خون نمیخورد کاملا تبدیل نمیشد...

Vampire's Kiss [L.S] [Z.M] CompletedWhere stories live. Discover now