part 49 (Ayahuasca!!!!)

911 261 405
                                    

(250 ووت 500 کامنت)
سلام خوناشام کوچولوهای من
چطورید؟

همین اول کاری میگم که ووت و کامنت یادت نره ها!

اگه هنوز وارد چنل نشدی بشو اگرم احساس تنهایی می‌کنی نکن 💙

امیدوارم روزای با آرامش و خوبی بگذرونید کنار آدم هایی که دوستشون دارید💙

بریم واسه این قسمت؟؟؟؟ آماده اید؟؟؟ بترکونیدشاااا

راستی قسمت بعدی هم آمادس برسونید به شرط آپش میکنم💙💚

قسمت 49 آیواسکا!!!!

لویی برای چندمین بار شماره ای که توی لب تابش میدید رو گرفت و وقتی کسی جوابشو نداد گوشی رو کنار گذاشت و سرشو بین دست هاش گرفت.
«فاک! فاک! فاک!»

وقتی یکم از قهوه اش خورد و آروم تر شد دوباره توی سایت های مختلف کاریابی دنبال کار گشت. نمیتونست بیشتر از این سربار رابرت بمونه. حالا که حالش خوب بود باید کار میکرد. باید درسش رو تموم میکرد. باید خودشو جمع و جور میکرد و سرشو شلوغ میکرد تا دیوانه نشه.

به چندتا دفتر دیگه زنگ زد و اطلاعاتش رو داد و وقت مصاحبه برای همین هفته رو گرفت. با زنگ خوردن گوشیش سریع بهش نگاه کرد و امیدوار بود یکی از همون شرکت ها باشه اما با دیدن شماره زین لبخند زد.
«هی! لولو کجایی؟»

لویی خندید
«خونه. دلم تنگ شده برات! و برای لیام...»

زین نفس راحتی کشید
«آها! باشه! حرفتو پس نگیریا! درو باز کن منو لیام پشت دریم»

لویی داد زد
«آشغال باید از قبل بگی! خونه من الان گوه دونی محضه!»

زین چشم چرخوند و دستشو روی زنگ فشار داد و با ریتم مسخره و اعصاب خورد کنی زنگ زد.
«خفه شو لویی تو داری دوری می‌کنی و مجبور بودم همینجوری بیام... درو باز کن وگرنه میشکنمش!»

لیام برای زین چشم و ابرو اومد و دستشو از روی زنگ برداشت
«زی! آرومتر... دیوونش نکن!»

زین دستشو جلوی گوشی گذاشت و به لیام هشدار داد
«اگه اینجوری نکنم درو باز نمیکنه آقای نویسنده!»

لیام چشم هاشو چرخوند و وقتی در باز شد زین با لبخند گوشی رو قطع کرد و دستشو رو شونه لیام گذاشت و اونو به داخل راهنمایی کرد‌.
«عزیزم ببین و یاد بگیر!»

لیام خندید و قبل از وارد شدن به آسانسور زینو بین خودش و دیوار گیر انداخت و موهای زین رو بین دستش گرفت و آروم کشیدشون.
«هی! لیام! آی!»

لیام آروم و با صدای بم زمزمه کرد
«فقط برای احتیاط میپرسم چون نمی‌خوام قولی که تو خونه بهم دادی رو بشکنی! اومدیم اینجا چیکار کنیم؟»

زین با اخم جواب داد
«به عروسی دعوتش کنیم و باهاش وقت بگذرونیم و...»

لیام لب های زین رو آروم لیسید و زمزمه کرد
«و چی بیبی؟»

Vampire's Kiss [L.S] [Z.M] CompletedWhere stories live. Discover now