part 23 (you are bloody mine!)

1.4K 308 878
                                    

(شرط آپ بعدی 140 تا ووت و 500 تا کامنت)

قسمت قبل خوندید که هری متوجه شد زین لویی رو بوسیده و حسابی بخاطر این ناراحت شد. لویی رو دست زین سپرد چون میخواست رز رو از تابوتش بیرون بیاره... اون میخواد هرطور شده یه راهی برای نفرین نهصد ساله اش پیدا کنه!

شرط قبلی رو نرسوندید! ولی خب من برای کسایی که میخونند و کلی بهم انرژی میدن آپ میکنم 💙

قسمت بیست و سه تو برای منی!

هری دالتونو دید و دستشو گرفت
«برو پشت بوم. در اتاقکو باز کن و بعد خودت و همه کسایی که تو خونه و باغ هستن ، مرخصید میتونید برید...»

دالتون با تعجب به هری نگاه کرد
«آقا دارید امتحانم میکنید؟ من نمیرم... شما خودتون گفتید نرو بالا... می‌خوام برم پیش گریس که شیشه هارو داره جمع میکنه ، کمکش کنم...»

هری اخم کرد
«اونو بذارش برای بعدا. دقیقا چی گفته بودم بهت؟»

دالتون یکم دستاشو مشت کرد و بالاخره زبون باز کرد
«آقا گفتید اگه برم بالا گردنمو میشکونید»

صدای خنده هری باعث شد دالتون هم بخنده. هری تو چشماش نگاه کرد و گفت کاری که گفته رو انجام بده و تا یک ربع دیگه هیچکس تو عمارتش نباشه...

وقتی هری مطمئن شد کاری که گفته داره انجام میشه بیرون از خونه رفت و نیم ساعت بعدش با یه مرد مست و معتاد برگشته بود خونه. بهش نفوذ کرده بود که ساکت باشه و دنبالش بیاد و اونم همینکارو انجام میداد...

سمت درخت سیب رفت... هنوز اعصابش خورد بود و قلبش درد میکرد... زین چطور دلش اومد اینکارو باهاش بکنه؟ اون میدونست عاشق لوییه... اون میدونست این اذیتش میکنه... ازش ناراحت بود و نمیدونست اگه دوباره ببینتش چطور رفتار میکنه... زیر لب به زین فحش داد
«حرومزاده عوضی. ای کاش وقتی مست میشی مثل حیوونا رفتار نکنی!»

وقتی به درخت سیب رسید یکی از شاخه های درخت قشنگشو بوسید...
مادرش عاشق سیب سبز بود و هری خوشحال بود با بوی سیب سبز همیشه به یاد مادرش میافتاد و خوشحال تر که قاتل مادرش زیر همین درخت داشت زجر میکشید...

مردو روی نیمکت نشوند و بیلی که اونجا گذاشته بود رو برداشت و نیشخند زد. میتونست تمام عصبانیتشو سر رزی خالی کنه. میتونست حالا با حرص بیشتری اذیتش کنه...

بیلو محکم به زمین کوبید تا رزی رو بیدار کنه.
«بیدار شو هرزه! میدونی وقت چیه؟ وقت اینه که دهنتو سرویس کنم...!»

مردی که آورده بود فقط احمقانه نگاهش میکرد. احتمالا هیچ ایده ای نداشت که اینجا چیکار میکنه و هری کیه و این خونه بزرگ برای کیه و این مرد دیوونه جلوش با کی حرف میزنه... براش اهمیتی هم نداشت! همین الان کوکائین زده بود و داشت به همه چیز احمقانه نگاه میکرد و گاهی میخندید...

Vampire's Kiss [L.S] [Z.M] CompletedWhere stories live. Discover now