PART 79 (ALREADY BROKEN ! 💔)

443 99 114
                                    

سلام عسلای من

قسمت هفتادو نهم برای شما
طبق عادت دیگه اصلا سخت نمیگیرم که ووت و کامنت بدید یا نه. اگه دوست داشتید ما مخلصیم ❤️

هشدار میدم که به کاور نگاه نکنید وگرنه ضعف میکنید..‌.

بریم سراغ قسمت 79 شکسته شده!💔

لویی حالا بعد از اینکه مراقبت های لازم بعد از ارگاسم شیرینش رو از هری گرفته بود ، منتظر روی تخت نشسته بود و پاهاشو آویزون کرده بود و روی چوب تخت ریتم گرفته بود تا هیولای عزیزش حرف بزنه. نمیدونست چی قراره بشنوه و نمیدونست چطور قراره پیش بره ولی به خودش قول داد آروم باشه و تمام حرف های عزیز کرده اش رو بشنوه.

با چشم های آبی و منتظرش به هیولاش خیره شد. لویی خوب میدونست هری با وجود اینکه قوی ترین موجود این دنیاست اما پناهی جز خودش نداره. بهش لبخند زد و شیرین صداش کرد
«هیولای من؟ بیا اینجا...»

هری با شنیدن صدای لویی لبخند کشیده ای تمام صورتش رو تزیین کرد. صفحه ایمیلش رو بست و سمت پسرش برگشت. هری داشت افکارش رو جمع میکرد و به لویی هم فرصت میداد که آماده شنیدن حرف هاش بشه. پس پسرش حالا آماده بود؟

جوری که لویی منتظرش بود و دست هاشو باز کرده بود تا هری تو پناهش بره قلبش رو لرزوند. جلو رفت و تنش رو تو آغوش پسرش قرار داد. دست هاشو بوسید و آروم بین دوتا پای کشیده پسرش روی زمین نشست. پاهای آویزونش از تخت رو دست کشید. با اون تیشرت اورسایز که درست رنگ چشماش بود شیرین تر از همیشه به نظر می‌رسید. یقه تیشرتش انقدر بزرگ بود که یک سمت شونه اش و اون ترقوه بوسیدنیش و صدالبته اون تتو تازه و پوست قرمز دورش رو به نمایش میذاشت. اون فقط برای تماشا کردن و تحسین شدن آفریده شده بود؟

هری کمی روی زانوهاش بلند شد و تتو پسرشو از روی کاور شیشه ای بوسید. تک تک مارک ها و زخم های بوسه های خوناشامیش که معلوم بودند رو بوسید. هری نمیتونست بوسیدن اون پسر رو تموم کنه! خم شد و رون هاشو بوسید. سرشو بالا آورد و به اون چشم های آبی خیره شد
«لو...»

لویی لبخند آرومی زد و دست های هری که حالا روی رون هاش بودو بین دست های خودش گیر انداخت.
«قبل از اینکه شروع کنی من یه چیزی بگم؟»

هری سر تکون داد
«بگو ماه زندگی من»

لویی با لبخند به چهره هیولاش دست کشید و موهای فر و بلندشو پشت گوشش گیر انداخت. هری این اواخر «زندگی من» صداش میکرد و اینجوری بهش یادآوری میکرد که زندگیش به زندگی اون بنده. حالا با تتویی که گرفته بود هردو لقب رو باهم داشت.
«میخوام بدونی من تورو دوست دارم هری. وجودتو دوست دارم و قبولت کردم. هرجوری که هستی... من به هیولایی که درونت زندگی میکنه احترام میذارم ، اونو دوسش دارم ، من درواقع... عاشقشم... نمیخوام هیچوقت ، هیچوقت جور دیگه ای فکر کنی... همین... حالا بگو بیبی... من بهت گوش میدم...»

Vampire's Kiss [L.S] [Z.M] CompletedHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin