Part 1

176 37 0
                                    

سلام دوستان... اتاق زیر شیروانی هم تو واتپد قرار گرفته... امیدوارم خوشتون بیاد ازش...نظری داشتید خوشحال میشم باهام در میون بذارید....

___________________________________________

چشمهاش رو از هم باز کرد و با دیدن وسایل و اشفتگی روبروش با ترس رو تخت نرمی که روش دراز کشیده بود، نشست.

تختی که روش نشسته بود، کاملا نو و ملحفه روش کاملا سفید بود انگار برای بار اوله که ازش استفاده میشه.

براش جای تعجب داشت.

تمام اون فضا از بس که خاک همه جا ریخته شده بود بوی کثافت میداد ولی وجود یه تخت نو و تمیز با بالش و ملحفه ای که عطر مایع لباسشویی لیمویی میداد باعث میشد بفهمه صاحب اون خونه یه روان پریشه!

سرش رو به اطراف چرخوند.

انگار داخل یه انباری بود چون تمام وسایل کهنه رو میشد دید.

تلویزیون کهنه که از قیافش معلوم بود کار نمیکنه، مبل تک نفره کهنه و قراضه، تابلو عکسهایی که معلوم نیست تصویر کوفتی کیه و چند تخته چوب که رو زمین پخش شده بود.

حتم داشت که اون جای نمور پر از سوسک، موش یا حتی ماره.

سرش رو به اطراف چرخوند.

سمت چپ تخت یه کمد چوبی کوچیک بود.

به سمت کمد رفت و درش رو باز کرد.

طبقه اول پر از تی شرت و لباسهای پسرونه با رنگها و مدلهای مختلف و سایز خودش بود و طبقه دوم پر از وسایل بهداشتی و نظافت بود.شامپوی سر و بدن، مسواک نو و از بسته باز نشده، بسته باز نشده خمیر دندون، حوله و ...

با به یاد آوردن اتفاقات شب گذشته به سمت در چوبی ولی برخلاف وسایل داخل اتاق محکم و نو دوید و مدام با مشت و لگد به در کوبید.

: هی در رو باز کن...اصلا تو کی هستی؟ در رو باز کن...ازت شکایت میکنم...هی به چه حقی منو آوردی اینجا؟ تو کی هستی؟ هی...

ولی هیچ خبری از ناشناسی که تو شب تولد بیست سالگیش اونو به این اتاق مخروبه آورد، نشد.

*فلش بک*

پدر با کت و شلوار مشکی جذب تنش و موهای جوگندمی حالت دارش به سمتش اومد، بغلش گرفت و گفت : گالف؟ عزیزم؟ امشب برای من و مادرت شب خیلی خاصیه...شب تولد تو مهمترین شب زندگی ماست پسرم...سریع آماده شو و بیا پایین... کم کم مهمونا میرسن...کیک هم میارن...دیر نکنی ها!

و بوسه ای رو موهای لخت پخش شده رو پیشونیش زد و از اتاق خارج شد.

جلوی اینه ایستاد.

پیراهن سفید مردانه ای پوشیده بود.کت و شلوار صورتی رنگی به تن داشت.

بالم لب قرمز رنگ رو روی لبهاش زد و داخل چشمهاش رو با خط چشم نازکی مشکی تر کرد.

ادکلن رو روی پوست برنزه گردنش اسپری کرد.

به چهره خودش تو اینه نگاه کرد.

موهای مشکی لخت، چشمهای مشکی و لبهای قرمز و گردن کشیده!

از جلوی آینه تکون خورد ولی با باز شدن پنجره بلند اتاق با تعجب سرش رو به سمت پنجره برگردوند و خواست پنجره رو ببنده که با دیدن مرد قد بلند و قوی هیکلی که تماما مشکی پوشیده بود و صورت و دستهاش رو با پارچه مشکی پوشونده بود، ز حرکت ایستاد.

با ترس به عقب قدم برداشت ولی مرد نزدیک و نزدیک تر میشد.

خواست سمت در بدوه ولی مرد قوی هیکل به سمتش دوید و پارچه سفید رنگی رو جلوی دهانش گرفت.

با استشمام عطر تند پارچه، چشمهاش سنگین شد و به خواب رفت.

*پایان فلش بک*

محکمتر به در لگد زد : در رو باز کن دزد...لعنتی چرا منو آوردی اینجا؟ کری؟ با تو ام...

بعد از داد و فریاد و جواب ندادن مرد سیاه پوش، دوباره اتاق رو بررسی کرد.

داخل اتاق یک پنجره بود که کناره های دیوارهاش تار عنکبوت بسته بود.

به سمت پنجره دوید و حتم داشت حداقل میشه از پنجره فرار کرد.

تارهای عنکبوت رو با دست کنار زد.

پنجره که پر از گرد و خاک بود با آستین پیراهن تمیز سفید رنگش تمیز کرد.

با تمیز شدن شیشه لبخندی زد و به سرعت سرش رو به پنجره چسبوند تا ارتفاع رو بسنجه.

به محض دیدن ارتفاع رنگش پرید.

اون سیاه پوش گالف کاناوات، پسر دکتر کاناوات رو تو اتاق زیر شیروونی زندانی کرده بود...

اون سیاه پوش گالف کاناوات، پسر دکتر کاناوات رو تو اتاق زیر شیروونی زندانی کرده بود

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

سیاه پوش

گالف شب تولد بیست سالگیش

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

گالف شب تولد بیست سالگیش

Attic (اتاق زیر شیروانی)Onde histórias criam vida. Descubra agora