Part 4

104 32 0
                                    

سخن نویسنده : سلام گایز! حالتون چطوره؟دلتون برای اتیک تنگ شده بود؟!

بابت تاخیر یک هفته ای تو آپ عذر میخوام گایز...من برگشتم با اتیک و امیدوارم از خوندنش لذت ببرید...

و اگه عاشق فیکهای رازآلود و روانشناسی و همنیطور عاشق زبان بدن هستید، تو فیک اتیک به تک تک رفتارها زوم کنید و از کنارش ساده نگذرید چون پشت کوچکترین اتفاق رازی هست...

و در آخر از آسمان عزیز بابت طراحی پوستر ممنونم *

___________________________________________

ساعت ۴ صبح رو نشون میداد.

چشمهاش خیال خوابیدن نداشتند.

رو صندلی راک جلوی پنجره چوبی خونه نشست و از پشت شیشه ها به ریزش زیبای برف خیره شد.

سیگار برگ کوباییش رو آتیش زد.گوشه لبهاش گذاشت و کام عمیقی ازش گرفت.

دستی رو سر سگ مهربون و البته وحشیش، مکس کشید که همراه باهاش بیدار بود و کنار پاش ایستاده بود و همراه با صاحبش به منظره برفی روبروش خیره شده بود.

افکار آشفته اش باعث میشد که عمیق به دونه های ریز برف که از آسمون تیره میریخت، خیره شه و حساب زمان از دستش در بره.

با تموم شدن سیگار، ته مونده اش رو تو جاسیگاری گوپایش له کرد و آروم از پله های چوبی خونه بالا رفت و تو اتاق کارش آروم گرفت.

به محض ورودش، سمت سیستم هاش رفت و رو صندلی چرخدارش نشست و به تصویر اتاق زیر شیروانی خیره شد.

پسرک خودش رو زیر پتو مدفون کرده بود و از اون فاصله هم می شد حدس زد که از سرما داره میلرزه.

لبش رو گاز گرفت و تماس رو برقرار کرد.

اون ور خط نیکولاس با موهای ژولیده روی خط اومد.

+ چیشده پسر؟ تو خواب نداری؟

_ نه برام از جیمز بگو...

+ همین امشب از آقای دکتر گفتم که میو...

_ بازم بگو لعنتی...

و دوباره سیگار برگی رو آتیش زد و نیکولاس هم به حالت بیچارگی شروع به دادن همون اطلاعات به مرد روبروش کرد.

حس میو رو میفهمید و درکش میکرد که اینقدر بابت جیمز کنجکاو باشه. پس بدون هیچ حرف اضافه ای دوباره تکرار کرد.

بعد از چند دقیقه کوتاه که آرومتر شد، تماس رو قطع کرد و دمای اتاق زیر شیروانی رو با حسگری که روی سیستم حساسش تعبیه شده بود، بالاتر برد و حتم داشت این دفعه کاملا اتاق گرم میشه و خبری از لرزش بدن اون پسر بچه نیست.

بعد از اطمینان از گرمای قابل قبول اتاق و راحت شدن پسرکی که از تو سیستم مشخص بود پتو رو دیگه تا پیشونیش بالا نمیکشه ازاتاقش بیرون زد و سمت آشپزخونه حرکت کرد تا برای صبحانه دو نفره اش با اون بچه چیزی برای خوردن درست کنه.

Attic (اتاق زیر شیروانی)Onde histórias criam vida. Descubra agora