Part 3

105 27 4
                                    

سخن نویسنده : سلام گایز! دیگه رسیدیم به پارت ۳ و پارتها با پارتهای داخل چنل یکی شد...از این به بعد روال آپ گذاری شب‌های شنبه میشه و هر شنبه شب پارت جدید داریم...امیدوارم از داستان لذت ببرید... منتظر نظراتتون هستم...

___________________________________________

با خوندن متن داخل کاغذ، عصبی کاغذ رو مچاله کرد و به ظرف غذا لگدی زد و با این کار، غذا روی زمین و دیوار ریخت و صدای ظرفهای شکسته سکوت اتاق رو شکست.

با عصبانیت شدید سمت تیکه های بزرگ ظرف شکسته رفت و اونها رو دوباره محکم تر به زمین کوبید و باعث شد ظرفهای غذا به هزار تیکه و رو زمین پخش شه.

فریاد کشید : عوضی! تو منو اینجا زندانی کردی و حالا ازم میخوای حرف نزنم تا سرت درد نگیره، آره؟

مکث کرد و دوباره با صدای بلند فریاد کشید : تو یه حرومزاده عوضی هستی!

اونقدر بلند فریاد می کشید که پوست برنزه اش، سرخ و رگ های گردن و دستهاش متورم شده بود.

با پای برهنه رو زمین پر از شیشه نشست و دوباره زیر گریه زد.

...

ماگ مشکی رنگ پر از قهوه رو از روی میز برداشت و به لبهاش نزدیک کرد.

از داخل سیستم روبروش به اتاق زیر شیروونی و پسرک گریون نشسته وسط اتاق خیره شد.

خوشحال بود که نیکولاس هفته قبل دوربینی تو اتاق زیر شیروونی کار گذاشته تا لحظه به لحظه، حرکات پسرک رو راحت زیر نظر بگیره.

کمی نگران بود.

اون بچه کفش یا صندل پاش نبود و نشستن بین اون خرده شیشه ها میتونست بهش آسیب بزنه.

با بلند شدن پسرک که از پشت سیستم هم میشد لرزش بدنش رو دید، چهار چشمی به لبتاپش خیره شد و با نشستن پسرک رو تخت خیالش راحت شد که آسیبی ندیده.

پسرک خودش رو بین پتو پیچید و سرش رو روی بالش گذاشت.

باید تا چند دقیقه دیگه فکری برای غذا و سرمای اتاق زیر شیروونی میکرد چون مریضی پسرک می تونست تمام نقشه هاش رو نابود کنه.

خیالش که از بچه ی آروم گرفته راحت شد، به مانیتور سیستم دیگه اش خیره شد.

خونه جیمز کاناوات شلوغ بود.

تو پذیرایی خونه، آن کاناوات همسر جیمز با گریه و زاری از طرفی به طرف دیگه راه میرفت و جیمز پکر رو مبل نشسته بود و فکر میکرد.

قهوه تلخش رو دوباره به لبهاش نزدیک کرد و کمی ازش رو نوشید.

با پیدا شدن آیکون تماس تصویری، روش کلیک کرد و تماس رو وصل کرد.

پسر روبرو، مو بور و به شدت سفید پوست بود که رو صندلی نشسته بود و مدام سیستم های اطرافش رو بررسی میکرد.

Attic (اتاق زیر شیروانی)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora