خب خب بالاخره وت ب 5تا رسید و قسمت بعدو گذاشتم:(دلتون نمیشکنه واسم این همه خلاقیت بخرج میدم بعد کلا 5تا وت میخوره؟؟
معرفی کنید دیگه به دوستاتون😁و کامنت و انرژی دادن یادتون نره پارت بعدی 8تا وت و 10کامنت میذارمش:)))
بریم که داشته باشیم پارت بعدی رانده شده رو حمایت یادتون نره قشنگام🤩🤩
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡من هیچکس نبودم... تو به من معنا دادی.. هیچوقت مهم نبودم هیچوقت کسی توجه نمیکرد... دوست دارم...
دوست دارم جئون...
از خواب پرید عرق پیشونیش رو پاک کرد :این چ خواب مزخرفی بود...
دیگه بیخواب شده بود.
از روی تختش بلندشد و یکم آب خورد به سمت دفترش رفت:
چشماش رو کشیدم لبخندشو کشیدم موهای لخت و بلندش رو که تا زانوهاش میرسید رو کشیدم ولی توی بغل یکی دیگه....
من گومیهو نبودم ولی فقط میتونستم عاشق ینفر باشم...
کسی که عاشقم نبود... کسی که برام دنیا بود کسی که منو نابود کرد...
آریانا... من نمیتونم ازت متنفر باشم...
دو هزار سال از اون زمان گذشته ولی هنوز چشمهای جواهریش رو یادم میاد چشمهایی که وقتی زنده زنده خاکم میکرد هیچ روحی توشون نبود... چشمهای درخشانی که هیچوقت منو ندید...
جئون جونگ کوک چجوری کمکت کنم که زنده بمونی و ازدواج کنی وقتی انقدر شبیه اونی؟ باید بذارم دوباره بری؟
فلش بک:
دستشو روی دهنش گذاشت:صدات دربیاد شاهرگتو زدم...
اون صدا اون موها اون چشمها بااینکه زیر نقاب قایم شدی ولی من تورو میشناسم...
دستهاش رو محکم بست و به سمت در هلش داد:راه بیفت طهماسب.
از تالار اصلی که رد شدن چشمهاش رو بست:لازم نیست بیشتر از این ببینی...
میتونست وارد شدن به قصر پادشاه رو حس کنه هرروز اونجا قدم زده بود...
سردی شمشیری که توی شکمش رفته بود
درد شمشیری که توی شونش خورده بود همرو با شنیدن یه صدای اشنا یادش رفت:خداحافظ دوست قدیمی...
با اخرین نفسهاش گفت:کو... کوروش....
چشمهاش بسته شد...
.....
خاکی که توی دهنش رفت رو احساس کرد چشمهاش رو بزور باز کرد از توی سوراخ تابوت چشمهای سرد و بی روح عشقش و بهترین دوستش رو میدید که بدون هیچ رحمی نگاه میکردن که زنده زنده توی قبر میرفت....اخرین چیزی که دید ماه کامل و بزرگ بود... ماه...
حال:
دفترشو ورق زد.
توی برگه سفید خالی بزرگ نوشت:چرا
دایره های قرمز دورش نفرت تهیونگ بود....
★★★★★★★
اینم از پارت نه امیدوارم خوشتون بیاد عشقا حمایت یادتون نره تا زوده زود پارت بعد رو بذارم😁انقد این داستان عقب جلو میشه حس تارانتینو و نولان بهم دست داده😂😂چرا نمیتونم عین آدم پیش ببرمش اخه😂😂
ESTÁS LEYENDO
Driven
Fantasíaخلاصه: او عاشق بود... عاشقِ خالق! چ میشود وقتی مخلوق عشقی جنون انگیز به خالق میدهد؟ عشقی که خالق شایسته اش نیست! گمراه شد... پرنسِ زیبای مجنون! و چ میشود وقتی قدرت دستِ دیوانه باشد؟ او مانند کلاغی بود که عاشق مترسک مزرعه بود و زمانی که با غیرواقعی ب...