اینم از قسمت سوم...
با کامنتا و وتاتون بهم امید بدید😃
■■■■■■■■■■■■■■■
لیلیت آدم را ترک کرد...
همراه با تمام زیبایی ها و جاودانگی های بهشت...
حال آدم افسرده تر از همیشه غرق در افکار ناپایداری بود که هیچکدام به نفع نسل بشر نبود...
عشقش و فرزندانش اورا ترک کرده بودند...
دست به دامن خداوند شده بود ...
جز خداوند پناه دیگری نداشت...
با گریه التماس میکرد که لیلیت و فرزندانش را برگرداند...
اما لیلیت حاضر به برگشتن نبود...
خدا هم در مقابل لیلیت کم آورده بود دیگر....
پس خداوند دست بکار شد مقداری از گل درونی آدم را برداشت و در آن روح دمید و کنار آدم گذاشت...
زنی زیبارو...
کما بیش شبیه به لیلیت...
ولی حوا حرف گوش کن تر بود...
خداوند به آدم و حوا قوانینش را گوش زد کرد
به حوا یادآور شد که نباید رابطه از پشت داشته باشد و بین همه قوانینش قانون عجیبی بود قانون عجیبی که آدم و لیلیت حفظش کرده بودند اما برای حوا عجیب بود...
"از هرکدام از درختان و میوه ها میخواهید بخورید از هر نهر که میخواهید بنوشید با هرکس که میخواهید بخوابید اما به درخت سیب نزدیک نشوید چرا که آن به شما عذابی دردناک میدهد....
آدم اطاعت کرد
حوا هم به تابعیت از آدم اطاعت کرد
ولی کنجکاو بود....
زن ها روحیات عجیبی دارند باید همه چیز را با جزییات بدانند و همیشه این کنجکاوی به نفعشان نبوده....
اما در گوشه ای دیگر از آسمان در نقطه ای کور و آتشین در تاریکترین مکان آسمان که فقط با درخشش پوست لیلیت اندکی روشنایی داشت داستانی دیگر در جریان بود....
خبر رسیده بود...
خبر افرینش حوا...
خبر خیانت آدم....
خبر نسلی جدید از نوع بشر...
وقت انتقام بود...
انتقام فرزندان لیلیت
انتقام تبعید لیلیت
انتقام تبعید ابلیس....
ابلیس و لیلیت در تالار تاریک جهنم نشسته بودند و نقشه انتقام میکشیدند....
دو مغرورِ انتقام جو...لیلیت نقشه بدی را انتخاب کرده بود:درخت سیب....باید از درخت سیب استفاده کنیم قانون ممنوعه آن درخت سیب است که عذاب الهی در پی دارد...
ابلیس میدانست آن چیست میدانست آن عذاب،عذاب الهی نیست بلکه عذاب انسانی است...او خود به چشم دیده بود که آن عذاب چگونه عمل میکند...
چشمانه سرخش درخشید...
او سنگدلتر از آن بود ک دلش برای فرزندان آدم و حوا بسوزد...یا حتی برای لیلیتی که از جنس او نبود...
شیطان موافقت کرد اما مشکلی سد راه آن دو بود...
ابلیس: اما من نمیتونم وارد بهشت شوم...
+پس من وارد میشم...
لیلیت خندید...
شیطان متعجب به او نگاه کرد...
+من نقطه ای از بهشت را نامقدس کرده ام که تنها موجودی به کوچکی یک کرم بزرگ میتواند از آن داخل شود
-اما تو که کرم نیستی...
+من بهت اجازه میدم که منو مار کنی لبخند زد
-مار؟تو که گفتی اندازه کرم؟
+کرم ابهت نداره خجالت آوره که یگانه بانوی زیبای آسمانها کرم باشد...
آری وقتی گل مقدس به شیطان اجازه بدهد شیطان هرکاری با آن میتواند بکند...
ابلیس:شاید اشتباه کردم که بهت سجده نکردم
+درستترین کارت همین بود
بله....اون کسی که حوا رو گول زد شیطان نبود...
لیلیت بود...یک زن...
شیطان هیچوقت اندازه زنان قدرت فریب نداشت...
و شما باقی داستان را میدانید آدم و حوا از آن درخت سیب خوردند...
نتیجه چه شد؟آن عذاب چه بود؟
بهتون میگم...
نتیجه آن حرف زدن با زبان بود...
تا پیش از آن انسان قادر به حرف زدن با ذهنش بود و نمیتوانست دروغ بگوید...
و با خوردن آن سیب دروغ آفریده شد...
دروغی که توسط شیطان کنترل شود چه میشود؟
حتی لیلیت هم قدرت ذهنش رااز دست داد...
بخاطر حماقت خودش...
و بالاخره شروع داستان از آنجایی است که آدم و حوا و فرزندانشان مجبور به زندگی درزمین شدند....
شاید کتاب مقدس خیلی چیزهارو سانسور کرده باشه ولی خیلی هم کمک کرده که من زیاد شما رو خسته نکنم شما داستان آدم و حوا رو میدونستید من بدون سانسور بهتون گفتم...
کنجکاوید درباره من؟
صبر داشته باشید همیشه چیزهای خوب با صبر بدست می آیند....
لیلیلت چیشد؟
خب ازونجایی که شیطان و فرزندان آتشینش نمی توانستند در زمین که از خاک بود زندگی کنند لیلیت مامور مخفی شیطان بود...شیطان به قلب انسانها نفوذ میکرد و فرزندان لیلیت زمینه گناه را برایشان در روی زمین فراهم میکردند و روز به روز به جهنمیان اضافه میشد..
شما اولین گناه کار را میشناسید...
کسی که برادرش را کشت...قابیل...فرزند آدم و حوا...
صبر کنید....
عجله نکنید...
حقایق آشکار خواهند شد...
■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
خب اینم از قسمت سوم امیدوارم خوشتون اومده باشه....
KAMU SEDANG MEMBACA
Driven
Fantasiخلاصه: او عاشق بود... عاشقِ خالق! چ میشود وقتی مخلوق عشقی جنون انگیز به خالق میدهد؟ عشقی که خالق شایسته اش نیست! گمراه شد... پرنسِ زیبای مجنون! و چ میشود وقتی قدرت دستِ دیوانه باشد؟ او مانند کلاغی بود که عاشق مترسک مزرعه بود و زمانی که با غیرواقعی ب...