همین که فکر میکرد برخورد چیزی رو به کمرم حس کردم فریاد کشیدم
صدای خنده های چشم قورباغه ای بلند شد
+یادم باشه وقتی رفتم خونه حتما از همسرم برای این کمربند تشکر کنم!
داد زدم
_فاک بت سایمون...فااااک
با این حرفم عصبی تر شد ضربه هارو محکم تر به تمام قسمت های بدنم میزد
توی اتاق صدایی جز فریادها و صدای برخورد کمربند با بدنم نبود
دیگه توان نداشتم خودمو نگه دارم ولی چاره ای نداشتم دستام بسته بود
بعضی قسمت های بدنم بخاطر ضربه های شدید خون میومد سایمون هم دیگه به نفس نفس افتاده بود
کمربندو گوشه ای انداخت و نیشخندی زد
+هی هی هرزه کوچولو هوشیار بمون!
اروم سمتم قدم بر میداشت
+هنوز کارم باهات تموم نشده
دستشو اروم روی بالای باکسرم میکشید روبروم زانو زد
چشمامو محکم روی هم فشار دادم دیگه امیدی نداشتم این اخرش بود
اروم خواست باکسرمو پایین بکشه
صدای شلیک گلوله توی اتاق پیچید با شدت چشمامو باز کردم جنازه سایمون با یه تیر توی سرش روبروم افتاده بود
سمت درو نگاه کرد درک تو چارچوب در وایساده بود با دیدن درک اشکام پایین ریخت بدنم به لرزه افتاده بود
_درک
با صدای گرفته گفتم
درک سمتم اومد و اسلحشو کنار گذاشت با دستاش صورتمو قاب گرفته
+خدای من استایلز حالت خوبه؟
نمیتونسم جوابشو بدم فقط گریه میکردم
+ من اینجام نگران نباش
به محض اینکه دستامو باز کرد پاهام شل شد ولی درک نزاشت روی زمین بیفتم اروم روی زمین گذاشتم و پاهامو باز کرد
کت بلندشو از تنش در اورد و روی شونه هام انداخت
+استایلز؟
بالاخره به حرف اومدم
_اگر یه خورده دور تر اومده بودی اون بهم...
انگشتشو روی لبام گذاشت
+هیشششش... جات دیگه پیش من امنه بهش فکر نکن
نگاهی به بدنم انداخت
+متاسفم که زودتر نتونستم پیدا کنم م...من....
هنوز حرفش تموم نشده بود سمتش رفتم و دستامو دور گردنش انداختم
هق هق میزدم
_ن...نه درک...ت...تقصیر تو... نیست
بین گریه هام گفتم
دستشو اروم روی کمرم میکشید
+گریه نکن.بیا از این جهنم ببرمت بیرون
دستشو زیر پاهام برد و بلندم کرد من هم محکم گردنشو گرفتمتوی راه هیچکدوم چیزی نگفتیم
فقط بیرونو نگاه میکردم
وارد عمارت که شدیم اولین کسی رو که دیدم بن و استیو بود که از چهرشون مشخص بود چقدر ناراحتن
+اقای استایلز حالتون خوبه؟
فقط سری تکون دادم و با کمک درک به اتاقم رفتیم_استیو زنگ بزن دکتر خانوادگیمون
قبل از اینکه از پله ها بالا بریم درک گفت
+بله قربان
وارد اتاقم شدیم با کمک درک روی تخت خوابیدم
کنارم روی تخت نشست
+من واقعا متاس...
_من خوبم درک
+نه خوب نیستی...تمام بدنت کبود شده و خون اومده
_اشکال نداره خوب میشن
خوب میتونستم ناراحتیو توی صدای درک حس کنم
_منم متاسفم
+برای چی؟
_اینکه به حرفت گوش ندادم
دستشو نوازش وار روی صورتم کشید
دهنشو باز کرد چیزی بگه تقه ای به در خورد و الینا توی اتاق اومد
+اقا حالتون خوبه؟
_اره خوبم ممنون
تقه دیگه ای به در خورد و دیو توی اتاق اومد
دیو دکتر خانوادگی درک بود درک با دیدن دکتر از روی تخت بلند شد و کنار رفت تا دکتر کاراشو بکنه
بعد از اینکه دکتر زخمامو بست
و یه سری دارو هارو به درک داد که باید اونارو میخوردم
+من دیگه با اجازتون میرم
دیو گفت و با الینا از اتاق بیرون رفت
درک به تخت نزدیک شد پتو رو روم کشید و بوسه ای روی موهام گذاشت با بوسش کمی بدنم شل شد
_بخواب و یکم استراحت کن
و از اتاق بیرون رفت
YOU ARE READING
Dangerous love[sterek]
Fanfiction[Completed] کاپل:استرک ، تیام اسمات،عاشقانه،جنایی +میخواستم به قلبم بفهمونم اشتباه میکنه ولی قلبم بهم ثابت کرد اشتباه میکردم