(صبح ساعت 6.00)
استایلز گوشه چشمشو باز کرد
الارم گوشیش داشت خودشو میکشت
نیم خیز شد و قطعش کرد
روی تخت نشست
الیو هنوز خواب بود
الیو زیادی خوابالو بود
شونشو اروم تکون داد
_الیو پاشو باید بریم
الیو تکونی خورد و چشماشو باز کرد
+ساعت چنده؟
استایلز از روی تخت بلند شد و سمت دستشویی رفت
_6 صبحه
استایلز شنید که الیو غر غر کرد
دست و صورتشو شست دیگه دوش نگرفت با خودش گفت وقتی برگرده دوش میگیره
الیو روی تخت نشسته بود به محض اینکه استایلز بیرون اومد توی دستشویی رفت
یه بار دیگه ساعتو چک کرد
یه تیشرت سفید و کت چرم و شلوار جین مشکی پوشید
الیو هم بعد از اینکه موهاشو خشک کرد مثل استایلز لباس پوشید تیشرت سفید و کت چرم
الیو از توی ایینه دید که استایلز داره بهش لبخند میزنه
+چیه؟
بلند شد و پشت سرش رفت دستاشو دور کمرش حلقه کرد
_این لباسا خیلی بیشتر بهت میاد
الیو خندید
+اوه...شبیه مافیاها میشم نه؟
روی موهاشو بوسید
_اره...بریم؟
الیو توی بغل استایلز چرخید
+اره
گونه استایلز رو بوسید
بدون سر و صدا بیرون رفتن و دوست داشتن تنها باشن و نگهبان هارو صدا نکردن
خیابون ها خلوت بود
دست همو گرفتن و قدم زدن
_خیلی برات خوش حالم
الیو دست استایلز رو فشرد
+بدون تو من این شجاعتو پیدا نمیکردم
دست الیو رو بالا اورد و بوسه ای پشت دستش گذاشت
بیست دقیقه بود که توی خیابونا قدم میزدن تا اینکه روبروی برج ایفل رسیدن
استایلز نفس عمیقی کشید
_خیلی خوشگله
+اوهوم
کنار برج رفتن و روی یکی از صندلی ها نشستن
الیو استرس داشت و مدام پاشو تکون میداد
دستشو روی پاهاش گذاشت
_هی اروم باش
الیو فقط لبخندی زد
پنج دقیقه بعد دختری با پوست روشن و موهای قهوه ای سمتشون اومد
الیو با دیدن سوفیا دوید و بغلش کرد
عقب کشیدن و لباشونو روی هم گذاشتن و خیلی نرم همو میبوسیدن و گریه میکردن
استایلز فقط با لبخند بهشون نگاه میکرد
بعد از اینکه از هم جدا شدن پیش استایلز رفتن
سوفیا:سلام استایلز
دستشو جلو اورد و با استایلز دست داد
_سلام سوفیا خیلی خوش حالم میبینمت
سوفیا سری تکون داد
الیو یهو از جا پرید انگار که چیزی یادش اومده
+اون چیزی که بهت گفتم رو اوردی؟
_اره اره
استایلز یکم گیج شده بود
سوفیا از توی کیفش جعبه کوچیکی در اورد و به الیو داد
الیو دست سوفیا رو ول کرد و کنار استایلز رفت
+میدونم این مدت خیلی برات سخت بوده تو لیاقت اینو داری
جعبه رو به استایلز داد
استایلز با ابروهای بالا رفته به هردوشون نگاه کرد
جعبه رو باز کرد
توی جعبه یه موبایل بود
استایلز هنوز متوجه نشده بود اول به الیو بعد به سوفیا نگاهی کرد
الیو اهی کشید
+این موبایل برای اینه که به درک زنگ بزنی
استایلز چشماش گشاد شدن
_چ...چی داری میگی؟
+اره استایلز تو کاری کردی من بتونم سوفیا رو ببینم تو هم حق داری با درک حرف بزنی...میدونم خیلی دوست داری برگردی پیشش ولی فقط میتونی ۱۵ دقیقه با درک صحبت کنی چون بیشتر از اون موبایل رو ردیابی میکنن
با دستاش صورت استایلز رو قاب گرفت
+باهاش حرف بزن و ازش بخا کاری انجام نده از نقشمون بهش بگو باشه؟
استایلز سرشو تکون داد
+برو ما وقت زیادی نداریم
استایلز به محض تموم شدن حرف الیو سمت دیگه ای رفت تا به درک زنگ بزنه
دستاش یخ کرده بود و بدنش میلرزید
شماره درک رو گرفت
بوق اول...بوق دوم...
اونجا الان تقریبا ساعت ۱ شب بود استایلز امیدوار بود درک بیدار باشه
بوق سوم....بوق چهارم...
داشت نا امید میشد
_زودباش درک
بوق پنجم....
گوشی وصل شد
+الو
با شنیدن صدای درک اشکاش سرازیر شد
+الو؟
چقدر دلش برای صداش تنگ شده بود
هق هق کرد
فین فینی کرد و با صدای لرزون صحبت کرد
_درک
استایلز میتونست حدس بزنه درک شوکه شده
+ا...استایلز خودتی؟
_اره درک خودمم
+خدای من حالت خوبه؟کجایی؟اون که بلایی سرت نیاورده؟
استایلز باز هق هقی کرد
+استایلز خواهش میکنم حرف بزن
نفس عمیقی کشید
_م...من حالم خوبه درک...من توی پاریسم ولی قراره برگردم اسپانیا
+خودمو میرسونم اسپانیا میام و نجاتت میدم
_نه نه درک گوش بده من و الیو دختر براندون یه نقشه داریم و به کمکت نیاز داریم برات زمان و مکانو میفرستم خواهش میکنم قبل از اون هیچ کار دیگه ای نکن
+چی داری میگی؟
_خواهش میکنم درک فقط بهم اعتماد کن
+ب...باشه هرچی تو بگی؟
_نمیتونم زیاد حرف بزنم باید زود قطع کنم، خیلی دلم برات تنگ شده
+منم دلم برات تنگ شده همه جارو دنبالت گشتم ولی نتونستم سر نخی پیدا کنم
_میدونم
به الیو نگاه کرد که داشت بهش میفهموند دیگه باید قطع کنه
_درک من باید برم
+باشه...باشه...فقط مواظب خودت باش
بخاطر حرفی که میخواست بزنه یکم ترید داشت ولی قبل از اینکه قطع کنه
YOU ARE READING
Dangerous love[sterek]
Fanfiction[Completed] کاپل:استرک ، تیام اسمات،عاشقانه،جنایی +میخواستم به قلبم بفهمونم اشتباه میکنه ولی قلبم بهم ثابت کرد اشتباه میکردم