قسمت ۴

1.3K 176 341
                                    

قبل هر چیزی بگم که عکس کاور رو دریابید و نگاه کنید پایین‌تر به دردتون میخوره🙄🤣
از من گفتن بود..

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

تازه از حموم بیرون اومده بود و داشت بند حولش رو میبست که صدای باز شدن قفل در تو گوشش پیچید.
میتونست لرزی که تو کوچه پس کوچه‌های بدنش پرسه میزنه رو حس کنه

حتما اون مرد بود...
کی میتونست جز اون باشه

در تمام مدت یه سوال تو ذهنش جا خوش کرده بود

" از اون مرد میترسید؟؟ "

اما نمیتونست خودش رو قانع کنه که به این سوال جواب بده.
میخواست تفره بره...
تفره از هرچیزی که انقدر خوار و ظعیف نشونش میداد.

اون پسر شیطون و پرانرژی و شادی که همه دلشون میخواست ذره‌ای از حس مثبتی که تو وجودش بود رو داشت باشن کسی که از هیچ چیز و هیچکس واحمه‌ای نداشت اونقدری که حتی از طلبکارای باباش نترسید و برگشت کره اما نمیدونست چیزی بدتر از طلبکارای باباش تو سئول قراره سر راه زندگی رنگیش قرار بگیره.

نمیتونست باور کنه که الان حتی صدای پای یک نفر ، صدای کلید انداختنش تو در این همه ترس رو بهش تزریق میکنه...

نه میخواست و نه میتونست که باور کنه

خواست سریع بدوئه به سمت حموم و در رو از داخل قفل کنه که زن خدمتکار وارد شد.

ترس مثل ماری که بلغزه تو سوراخش از وجودش خارج شد و سایه خجالت جاش رو گرفت... بخوبی میدونست قسمتی از کبودیا و زخماش مشخصه پس سعی کرد با حوله بیشتر خودش رو بپوشونه.
همونطور که یقه حوله رو جمعتر میکرد گفت:

• س..سلام چیزی میخواستید؟؟

به چشم‌های زن نگاه کرد
نگاه زن بی حس بود...
فلیکس مطمئن بود که زن خدمتکار ‌کبودی و زخم‌ها رو دیده اما هیچ واکنشی نشون نمیداد...
انگار که براش عادی باشه...

سعی کرد یه لبخند مصنوعی بزنه و به افکار توی ذهنش بی توجه باشه...
افکاری مثل اینکه

یعنی اون زن میدونه؟؟
میدونه من چرا اینجام؟؟؟
میدونه اون مرد دیشب چه بلایی سرم آورد؟؟؟
اگه میدونه پس چرا چیزی نگفت؟؟
قبلا هم کسایی مثل من اینجا بودن؟؟؟
یعنی راجع به من چه فکری میکنه؟؟

با صدای زن از افکارش بیرون اومد:

- ارباب دستور دادن امشب ساعت ۹ اتاقشون باشید و موقع خروج از اتاق این لباس رو بپوشید.

با شنیدن این جمله آتیش و هیاهوی وجودش شروع شد
ضربان قلبش انگار یجایی تو گلوش میزد
حس کرد زانوهاش داره شل میشه پس دستشو به در کمدی که کنارش بود گرفت

The InsiderWhere stories live. Discover now