ووت یادتون نره✌🏿❤
°°°°°°°°°°°°°°°° °°°°°°°°°° °°°°°°°°°°°°°°
- داره به اینیکی خیلی سخت میگیره
• سخت بگیره یا نه کاری از دست ما بر نمیاد
یک هفته دیگه اینم میفرسته پیش بقیه- هر بار یکی رو میارن و بعد یکی دو هفته که از شکنجش سیر شدن میبرنش توی بار تا زجری بدتر از زجری که اینجا میکشید رو بکشه و بدنش بازیچهدست اون پیرهای هوسباز بشه.
چطور یه آدم انقدر تنوع طلب و بیرحمه• بفهم چی میگی...!
به من و تو مربوط نمیشه این چیزا
اینام اگه یه نمه عقل تو کلشون بود وضعشون خیلی بهتر میشد- چی داری میگی؟؟؟ حالت خوبه؟؟
• احمق..!!
میدونی چی برای این هرزهها بدتر از دردیه که ارباب بهشون میده؟؟؟
اینکه میفهمن دنیا و آدماش فقط یه مشت هیولان- ولی اینطوری نیست...
• مهم نیست من و تو چطور فکر میکنیم
- سونگمین شی لطفا با ارباب صحبت کنید...
من...من دلم واسه این پسر میسوزه..اون..اون دقیقا همسن برادرمه• امیدوارم برادرت زندگی خوبی داشته باشه
°°°°°°°°°°°°°°°° °°°°°°°°°° °°°°°°°°°°°°°°
ساعتها بود که توی تاریکی روی تخت دراز کشیده بود و به نقطه نامعلومی از سقف زل زده بود..
رد خشک شده اشکهایی که تا چند ساعت پیش رو صورتش جاری بودن و سنگینی چشماش آزارش میداد اما دیگه اشک نمیریخت
چشماش باز بود ، زنده بود اما انگار فقط به یه کالبد خالی بدل شده بود...کالبدی که روحش مرده...
وجودی که از باوراش چیزی نمونده باشه و همشون نابود شده باشن چیزی نیست بجز یه کالبد پوشالی که روحی که تا اونروز در اونجا میزیست همراه اون باورها به درک واصل شد...
مگه نه اینکه روح و وجودمون رو باورهامون میسازن؟؟!
پسری که عشق در قلب انسانهارو باور داشت...
کسی که باور داشت که آدمهای خوب همیشه همهجا هستن و تعدادشون بیشتر از انسانهای سیاه و بددله یا حتی اگر هم بیشتر نباشن سفیدی بر سیاهی پیروزه و خدا همیشه حواسش هست که توازن رو به نفع پاکیها ببره....
کسی که باور داشت قلب انسانها پر از عشق و مهربونیه و همیشه به همه کمک میکرد که کارما جای دیگهای بهش برگردونه و دستش رو پر کنه
حالا همین پسر در تمام ضجههای گاه و بیگاهش کمک خواست و کسی حتی صدایی ازش در نیومد...
YOU ARE READING
The Insider
Fanfictionژانر : اسمات - درام - BDSM - ددی کینک - رازآلود کاپل اصلی : چانلیکس- مینسونگ دستش رو بر روی نقاشی مورد علاقش نوازش وار حرکت داد - این ردهای بنفش و قرمز روی بدنت من رو دیوونه میکنه موهای پسر رو اسیر مشتش کرد و سرش رو بالا کشید تا به آینه نگاه کنه ص...