Chapter 6

432 97 70
                                    

" Family "

"خانواده "
" ۲ نوامبر ۱۹۹۷ "

جفتشون باهم سمت پذیرایی رفتن.جین نبود و احتمال میدادن تو آشپزخونه باشه.یونگی و جیمین هم رو به روی هم نشسته بودن و اخم جیمین نشون میداد دوباره بحثشون شده

جونگکوک خودشو روی مبل انداخت و تهیونگم کنارش نشست

-چرا دوباره مثل قاتلا به یونگی هیونگ زل زدی؟

جیمین نگاه خشمگینشو به جونگوک داد

+به من میگه موهاتو کوتاه کردی شبیه بچها شدی

دوباره به یونگی نگاه کرد و چشماشو ریز کرد

+بزنم بکشمت یبار واسه همیشه راحت شم

زیرلب غر زد و باعث شد نیشخند یونگی عمیق تر بشه.جونگکوک با درموندگی به یونگی نگاه کرد

-هیونگگگ چرا اذیتش میکنی؟

یونگی با بیخیالی شونه بالا انداخت و از پاپ کورنی که جلوش بود خورد

+دروغ میگم؟کپی بچها شده دیگه .نگرانم تو خیابون یه موقع کسی  اشتباهی بدزدتش بگیره

جیمین با عصبانیت کوسنی که زیر دستش بود و سمتش پرت کرد
+ساکت شو گربه انسان نما!

جونگکوک با تاسف سرشو به پشتی مبل تکیه داد و چشماش رو بست. خسته تر از اونی بود که بتونه مثل همیشه خودشو وسط بحث اونا بندازه تا همدیگه رو نکشن

تهیونگی که تا اون لحظه با تعجب به دعوای اون دوتا خیره بود سمتش برگشت
_مشکل شخصی دارن‌باهم؟

کوک چشماشو باز کرد و به پسر مو فرفری که کنارش نشسته بود نگاه کرد.اروم لبخند زد

-از ثانیه ای که باهم آشنا شدن یادم‌نمیاد روزی بوده باشه که بحث نکنن باهم...نمیدونم دلیلش چیه ولی کلا باهم کنار نمیان....همیشه اوضاع همینه...عادت میکنی!

تهیونگ سرش رو تکون داد و بعد مثل کوک به مبل تکیه داد.مطمئنا طول می‌کشید که به این اکیپ جدید عادت کنه

تو استرالیا کلا دو سه تا دوست داشت که هیچکدوم کره ای نبودن و بچهای آرومی بودن ولی مسلما قرار نبود اینجا همونطوری باشه

با اخلاقیات یونگی از بچگی آشنا بود...بی حوصله ، طعنه زن ولی مهربون، آروم و همیشه خسته

جیمینی که تقریبا دو ساعت بود می‌شناختش بنظر خیلی مهربون ولی در عین حال بی اعصاب میومد

سوکجین هم یکم پر سر و صدا بود ولی خیلی مهربون بود یجورایی کاراش عین مادرا بود دقیقا عین یه بتا

و در آخر جونگکوکی که کنارش نشسته بود.چشمای درشت و براق اون پسر معصومیتش رو فریاد میزدن ولی یه حسی بهش میگفت اون خیلی شیطون تر از اونیه که نشون میده و خب اصلا شبیه امگا ها نبود.

Miracle [BTS AU]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon