𝑮𝒐𝒅𝒇𝒂𝒕𝒉𝒆𝒕 𝒑𝒂𝒓𝒕2
در عمارتِ مجلل لرد، کوچکتر از همیشه به نظر میرسید؛ چشمهایش را به سختی مهار کرده بود تا وجب به وجب آن مکان را نکاوند. برایش عجیب بود که هیچ سوالی نپرسیده بود. اینکه چطور یک روزه به فرزندخواندگی در آمده و چگونه، کارش به آنجا کشیده بود.
- بشین
صدای پر از اقتدارِ لرد، جیسونگی را که در گوشهای ایستاده و چشمهایش را به کانورسهای قرمز و آبیاش دوخته بود، به خود آورد.
از آن مرد کمی میترسید و نمیدانست که این لحن صدایش است یا چه، که او را وادار به تمکین میکرد. چشمهایش را بالا آورد و به مردی که یک اصیلزاده بود، نگاه کرد.
لرد، رو به روی پنجرهای که باغِ بزرگ عمارتاش را قاب کرده بود، ایستاده و به برخورد قطراتِ عجول باران، با سبزههای روی زمین و شاخ و برگ درختان، مینگریست.
جیسونگ با تعلل، در آن محیط ناآشنا، چشم چرخاند و مبلِ تک نفرهی چستر را دید، به سمتاش رفت و روی مبل نشست. برای پسری مثل او، حرف زدن و ارتباط گرفتن، از عذابهای زندگیاش بود. میخواست دلیل آنجا بودنش را بپرسد اما به جایش، فقط دستهای کوچکاش را در هم قفل کرده و معذب، نشسته بود.
لرد، همچنان به دنیای در پس پنجره خیره بود. قوطی فلزی را از جیبِ پالتوی بلندش بیرون کشید، از بینِ سیگارهای برگ پادرونی که به ردیف کنار هم چیده شده بودند، یکی را بیرون آورد. برخورد شعلهی فندک به دهانهی بریده شده و آمادهی سیگارِ برگ، باعث شد آتش به جانش بیوفتد و سیگار، روشن شود.
- ناهار خوردی؟!
بدون گرفتن نگاهاش، از پسرکی که مسکوت مانده بود، پرسید.
جیسونگ با فکر کردن به غذا، معدهاش آشفتهتر شد. دو وعدهی غذایی را رد کرده بود، چون با اضطرابی که امروز داشت، هیچ چیز از گلویش پایین نمیرفت. تنها خودش را به قهوهای که بدمزهتر از همیشه بود، دعوت کرده و شکلاتی را به زور خورده بود.
- ب- بله
در چنین شرایطی، ابداً نمیتوانست چیزی بخورد. اگر خودش هم میخواست، معدهاش آماده بود تا مخالفتاش را ابراز کند.
- یه چتر اونجاست، کنارِ قفسهی کتابها.
جیسونگ، به جایی که مرد گفته بود، نگاه کرد و چتر مشکی رنگی را دید.
- برش دار
گفت و از آن اتاق، خارج شد.
جیسونگ، به سمت چتر رفت و آن را برداشت، نمیدانست که قرار است با آن چتر، چه کار بکند اما با دیدن جای خالیِ لرد، با اکراه از در خارج شد.
CITEȘTI
𝙨𝙩𝙧𝙖𝙮 𝙆𝙞𝙙𝙨' 𝙨𝙩𝙤𝙧𝙞𝙚𝙨
Fanfiction𓍯 SKZ oneshots ◌ ◌این بوک شامل وانشات، مولتی و سناریوهایی از گروه استریکیدزه 𓂃