عشق، احساسی بی حد و مرز
آزاد برای ورزیدن، آزاد برای دریافت کردن
ولی عشق من نه. این ممنوعست
نه عشق من
این عشق باید پنهان بمونه
در راهرو های تاریک
زیر استخوان های قفسهی سینم
با مهربانی به من نگاه نکن
به شیرینی با من حرف نزن
تو نباید به این پرنده ی وحشی
بالهاشو پس بدی
-کلیرل استوز**
همیشه پایان ها تلخه، هیچ کس از خداحافظی خوشش نمیاد، اما این حتی شروعش هم تلخ بود، ترکیبی از درد و سرمای شب و اشک و خاطرات محو. شاید هم ترکیبی از بوی گوگرد و گرمای اسلحه بعد شلیک،
مارک اهمیتی نمیداد چون درد تنها چیزی بود که اونو زنده نگه میداشت.
اما چیزی کشنده تر از خود درد به سراغش اومد
عشق
YOU ARE READING
Euphoria
Fanfiction"چشمای معصوم، لبهای شیرین، خنده ی دلنشین، مهربونی و عشق تو... اون چیزی میشه که نابودم میکنه " اونا از دو دنیای متفاوت بودن تفاوت هاشون اونا رو از هم دور میکنه یا به هم نزدیک تر؟ کاپل: مارکبوم، بمجه ژانر: انگست، اسمات،جنایی