"آخرین باری که همو دیدیم تو برای من کار میکردی." به یوگیوم زل زد، سعی داشت حواسشو پرت کنه تا توی یه موقعیت خوب مارک رو نجات بده.
یوگیوم پوزخندی زد و ابروشو بالا داد "من برای هر کسی که بهم پول بیشتری بده کار میکنم."
"لابد خیلی پول توش بوده که تصمیم گرفتی با من در بیافتی. "
" اوه اولش اینطور فکر میکردم، اما شنیده بودم تازگیا مهربون شدی.. عاشق شدی، کی فکرشو میکرد جه بوم از کسی خوشش بیاد، من فکر میکردم واقعا هیچ قلبی نداری " مارک رو محکم تر گرفت "اما وقتی خودم دیدم چه تیکه ایی گیرت اومده دیگه نمیتونم سرزنشت کنم، باید بگم.. خوب چیزیه "سرشو توی گودی گردن مارک فرو کرد و نفس عمیقی کشید" بهت حسودیم میشه.. چطوره قبل ازینکه بکشمش یه ذره باهاش حال کنیم؟ "
جه بوم بلافاصله گفت" مشکل تو با منه، نه اون."
یوگیوم نگاه شیطانی بهش انداخت. جه بوم میدونست نباید واکنش نشون بده، هر چی حساسیتش بیشتر میشد مارک بیشتر در معرض خطر قرار میگرفت، نباید به بقیه ضعیف نشون میداد، نباید میفهمیدن در برابر مارک قدرتی نداره.
یوگیوم بی توجه به حرف های جه بوم لبهاشو روی گردن مارک گذاشت و با زبونش رد خیسی کشید.
جه بوم اسلحه رو توی دستش محکم تر فشار داد، بند انگشتاش سفید شده بودن. ذهنش مدام بهش میگفت باید کاری انجام میداد، اما نمیتونست بدون آسیب زدن به مارک به یوگیوم شلیک کنه.
"بذار اون بره."
یوگیوم نفس عمیقی کشید تا عطر مارک رو استشمام کنه و گفت "فکر نمیکنم، هنوزم کارم باهاش تموم نشده" دست آزادش رو روی بدن مارک کشید، قفسهی سینش رو لمس کرد، پایین تر رفت و روی کمر مارک ثابت موند "بهم بگو جه بوم، توی تخت چجوریه؟"
جه بوم اخم کنان بهش زل زد و چیزی نگفت، یوگیوم انگار با خودش حرف بزنه ادامه داد "از اینکه انگشتاتو دور گردنش حلقه کنی بیشتر خوشش میاد یا وقتی محکم به باسنش اسپنک میزنی، پوست سفیدش وقتی قرمز باشه خیلی جذاب میشه نه؟" جه بوم با خشم اطراف کوچه رو نگاه کرد. باید یه جوری مارک رو نجات میداد، اما چطور؟
دوباره داد زد "ولش کن بره وگرنه شلیک میکنم. "اسلحشو بالاتر برد.
"و اینطور عشق عزیزت هم اسیب میبینه. "
" به نظرت برام مهمه؟ "متوجه شد که مارک دست از تقلا کردن برداشته و داره نگاهش میکنه، چشماش پر از غم و ناراحتی بود.
یوگیوم هم متوقف شده بود و نگاهش میکرد.
جه بوم ادامه داد "اون نشد یکی دیگه، فکر کردی اون پسره برام اهمیت داره؟ بفرما بکشش، مثل اون خیلی زیاده. " به مارک زل زده بود، مارک به سختی بغضشو کنترل میکرد.
YOU ARE READING
Euphoria
Fanfiction"چشمای معصوم، لبهای شیرین، خنده ی دلنشین، مهربونی و عشق تو... اون چیزی میشه که نابودم میکنه " اونا از دو دنیای متفاوت بودن تفاوت هاشون اونا رو از هم دور میکنه یا به هم نزدیک تر؟ کاپل: مارکبوم، بمجه ژانر: انگست، اسمات،جنایی