24. a photo can't reveal your past

27 7 4
                                    

مارک رو به ارومی روی تخت گذاشت و خودش کنارش نشست. با صدای ارومی پرسید "از توی شرکت تا الان حرفی نزدی.. درد داری؟ میخوای بریم دکتر؟" مارک سرشو به نشون نه تکون داد، هنوزم درد داشت، اما نمیخواست جایی بره، روی تخت جه بوم تا ابد بمونه، به خاطرات آشنایی که ازش میدونست چنگ میزد، نه یه غریبه که حالا کنارش نشسته.

نفس عمیقی کشید و عطر آشنای جه بوم رو از روی بالشش استشمام کرد، اولین بار اینجا بیدار شده، فکر می‌کرد با جه بوم خوابیده، اونقدر مست بوده که هیچی نفهمیده بود.

اما این حقیقت نداشت، اتفاقی افتاده که نمیتونست به یاد بیاره، خودشو بیشتر جمع کرد و زیر لب پرسید "اون شب چه اتفاقی افتاد؟"

"کدوم شب؟"

"اولین شبی که منو دیدی."

جه بوم کمی مکث کرد بعد گفت "چرا میپرسی؟"

"یه ربطه به اون مرده داشته نه؟"

اون مرده.. حالا شاید یه جسد بود.. مارک نمیدونست چون جه بوم بلافاصله به خونه آورده بودش و بقیه باید گندکاریش رو تمیز میکردن.

جه بوم آهی کشید و پیشونیش رو مالید "آره.. "

" من با اون خوابیدم؟"

"اون اتفاقا گذشته رفته، چرا میخوای بدونی؟ "

" چون انگار تنها چیزیه که برای بقیه اهمیت داره." جه بوم با سردرگمی نگاه مرد، مارک به زحمت بلند شد و روی تخت نشست، "چون انگار من فقط برای این ساخته شدم که با مردای دیگه بخوابم چون من یه هرزم.. بابام راست میگفت..." سرشو پایین انداخت و اشک توی چشماش جمع شد. جه بوم به سرعت چونشو گرفت و سرشو بالا آورد" این چه حرفیه؟!"

"مگه درست نیست؟ هر کسی توی زندگیم اومده فقط یه هدف داشته، منم بهشون چیزی که میخواستن رو دادم، هیچ وقت در مورد خودم نبوده. "

" مارک.. من تو رو به خاطر سکس نمیخوام."

مارک لبشو گزید "پس بهم بگو چه اتفاقی افتاده."

جه بوم مکث کرد تا به دنبال کلمات مناسب بگرده.

" اونا.. داشتن.. اذیتت میکردن، منم مچشونو گرفتم و تو رو با خودم آوردم اینجا."

مارک با صدای ضعیفی پرسید" اونا..یعنی چند نفر بودن؟ "جه بوم سرشو تکون داد و با نگرانی مارک رو نگاه کرد.

مارک سرشو پایین انداخت و به ملافه سفید رنگ خیره شد.

احساس بدی داشت، انگار تمام وجودش رو کثافط گرفته، تباهی که تا الان مثل یه تومور سرطانی تک تک بخش های بدنشو میگیره و باز هم به پیشرفتش ادامه میده.

جه بوم دستاشو دو طرف صورت مارک گذاشت "هی گوش کن، دیگه نمیذارم کسی بهت نزدیک شه، یکی از آدمای مورد اعتمادم رو میکنم بادیگاردت، بم بم خوبه؟ شما دو تا با هم کنار میاین، میگم چشم ازت برنداره حتی توی دشتشویی-"

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 25, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

EuphoriaWhere stories live. Discover now