4.In your warm embrace

15 6 1
                                    

"ممنون که بهم خبر دادی"

دکتر عینکش رو روی بینیش کمی عقب داد "گفتم شاید کار آدمای تو باشه، نمیخواستم توی دردسر بیافتین. گفته بودی مشکل اینطوری پیش اومد بی سرو صدا حلش کنم.. اما این کار آدمای تو نبوده نه؟"

جه بوم سرشو تکون داد، پیشونیش رو مالید "نه ولی هر کی هست تقاصشو میده.. حال مارک چطوره؟"

"جراحت داره.. پاشم شکسته، الان فرستادمش برای گچ گرفتن پاش، تا سه هفته باید ثابت بمونه تا مشکلش برطرف شه، استخوان پاش بدجوری آسیب دیده "

جه بوم فکشو منقبض کرد و نگاهشو از دکتر گرفت "میتونم ببینمش؟"

"پاشو گچ بگیره میتونه بره، نیازی نیست اینجا بمونه "جه بوم سرشو تکون داد و از دکتر فاصله گرفت تا پیش بیمار های دیگه بره.

جه بوم به داخل یکی از راهرو خالی رفت. خودشو به نزدیک ترین دیوار رسوند، پیشونیش رو به دیوار تکیه داد و دستشو بالا آورد، مشت محکمی به دیوار زد، دندون هاشو به هم فشرد.

همش تقصیر اون بود، یه پسر بی گناه نزدیک بود بمیره، به خاطر جه بوم.

نباید اینقدر احمقانه رفتار می‌کرد، اشتباه اون مارک رو توی دردسر انداخت، جه بوم باید بهنر میدونست.

نفس عمیقی کشید و چرخید تا پشتش به دیوار باشه، دستش هنوز از مشتی که زده سر بود.

اون نباید اجازه میداد برای مارک اتفاقی بیافته، اون جونشو توی خطر انداخته بود. مارک مثل هر کس دیگه، وقتی نزدیک جه بوم میشد آسیب میدید.

"رئیس؟" با شنیدن صدای بم بم از فکر بیرون اومد.

بم بم که پشت تلفن با کسی حرف میزد گوشیشو پایین آورد، به سمتش قدم برداشت "مارک کارش تموم شده، میخوان مرخصش کنن"

جه بوم بلافاصله از دیوار فاصله گرفت و از کنار بم بم رد شد تا به بخش شکستگی بره همزمان گفت "کارای ترخیصش رو انجام بده، خودم میبرمش خونه" بم بم زیر لب باشه ایی گفت و به سمت پذیرش رفت.

جه بوم در طول راهرو سفید قدم برمی‌داشت، خط نارنجی رنگ روی دیوار هارو دنبال می‌کرد که اونو به بخش شکستگی میرسوند.

بالاخره راهش رو پیدا کرد، وقتی در های فلزی باز شد با دیدن مارک که روی یه ویلچر نشسته و یکی از پرستارها داره بیرون میارتش ایستاد. مارک پیراهن گشادی پوشیده و روی پاش یه پتو انداخته، جه بوم از زیرش میتونست ببینه پای چپش رو گچ گرفتن. مارک گرم صحبت با پرستار بود و با خوشحالی می خندید، انگار حالش بهتر از چیزی بود که جه بوم فکر میکرد.

به سمشتون رفت و جلوی ویلچر متوقف شد، چرخ ویلچر به پاش خورد و تازه اون موقع مارک و پرستار متوجهش شدن.

جه بوم به پرستار لبخندی زد و گفت "از اینجا به بعد من میبرمش" پرستار کمی مکث کرد اما بعد دسته ی ویلچر رو رها کرد و به داخل یکی از اتاق ها برگشت.

EuphoriaWhere stories live. Discover now