"اینجارو خونه ی خودت بدون، دستشویی هم اونجاست" بم بم به در چوبی در کنار آشپزخونه اشاره کرد "متاسفانه فقط یه اتاق دارم پس میتونی روی تخت من بخوابی"
مارک که به اطراف خونه چشم میگردوند پرسید "پس تو چی؟"
"من روی کاناپه میخوابم" بم بم جعبه های توی دستش رو به سمت اتاق برد و در گوشه ایی گذاشت.
مارک هم به دنبالش رفت و به اتاق بم بم نگاه انداخت.
تخت چوبی با ملافه ی سورمه ایی، کمدی ایستاده در گوشه با اباژوی در کنارش، میز کامپیوتری هم کنار در بود با پی سی و صفحه ی مانیتور بزرگ و صندلی چرخان مشکی رنگ.
بم بم گردنشو ماساژ داد "خوب میدونم به خوبی قصر جه بوم نیست اما میتونی اینجا بمونی"
"این عالیه.. ولی چرا منو با خودت آوردی؟" مارک خودشو به تخت رسوند تا درد پاش کمتر آزارش بده.
"چون میدونم اینکه از خانوادت متنفر باشی چجوریه، جز اونجا جایی رو نداشتی، منم باید مطمن میشدم حالت خوبه"
"خیلی لطف بزرگی کردی، اما نمیتونم همینجوری اینجا بمونم "
" قرار نیست برای همیشه بمونی، برات یه خونه پیاده میکنیم، ببینم تو بالای هیجده سالی اره؟ حساب بانکی داری؟ "
مارک سرشو به نشونه ی نه تکون داد. بم بم اخم کنان گفت" چطور یه پسر بالغ حساب باکی نداره؟ "
" بابام اجازه نمیداد "
بم بم زیر لب گفت" چه مسخره "بعد بلافاصله اضافه کرد" خیلی خب اشکال نداره، من فعلا بهت قرض میدم، میتونی کار پیدا کنی و بعد قرضمو پس بدی "
مارک سرشو تکون داد "ممنونم.."
بم بم دستشو توی هوا تکون داد تا نشون بده کار بزرگی نکرده" خواهش میکنم، هر کس دیگه ایی هم بود این کارو میکرد"
خب مسلما جه بوم این کارو انجام نمیداد، اون عوضی پرتش کرده بود بیرون،
چرا اصلا باید بهش فکر میکرد؟ مطمئنا جه بوم حتی ذره ایی هم به مارک اهمیت نمیداد.
از جایی که روی تخت نشسته به بم بم زل زد که جعبه ها رو باز میکنه تا لباس های مارک رو در گوشه ایی از کمدش جا بده.
"بذار خودم میذارمشون"
بم بم سرشو تکون داد "تو، باید استراحت کنی، مخصوصا بعد اون ضربه به پات" با نگرانی به سمت مارک برگشت "میخوای بریم دکتر؟"
مارک روی تخت کمی عقب رفت و دراز کشید "نه خوبم"
بم بم به سمتش اومد، پتوی طرف دیگه تخت رو برداشت و روی مارک انداخت تا سردش نشه" فکر میکنم من و تو تعریف کاملا متفاوتی از خوب داریم "مارک خندید و پتو رو روی خودش بالاتر کشید.
YOU ARE READING
Euphoria
Fanfiction"چشمای معصوم، لبهای شیرین، خنده ی دلنشین، مهربونی و عشق تو... اون چیزی میشه که نابودم میکنه " اونا از دو دنیای متفاوت بودن تفاوت هاشون اونا رو از هم دور میکنه یا به هم نزدیک تر؟ کاپل: مارکبوم، بمجه ژانر: انگست، اسمات،جنایی