نوع : سناريو
كاپل: مينسونگ
*وارنينگ* اگر به مرگ كسى حساسيد يا روحیهی حساسی دارید، نخونيد-
ژانر : روانشناختى، سداند، انگست، رمنس
—————————————————
تیغهی فلزی چاقو رو بيشتر فرو کرد و به منظرهى جلوی چشمهاش خيره شد.
جيسونگ كه با این حركت مينهو شوکه شده بود؛ درد شديدی رو توى قلبش احساس كرد." چ- چرا... حتى با اينكه مىدونم دارم میميرم هم باز نگران ت- توى احمقم؟"
مينهو با لبخندى كه روى لبهاش داشت، جسم جيسونگ رو به آغوش گرفت و دستش رو پشت سر پسر گذاشت و شروع به نوازشش كرد.
"هیس... من كه بهت گفته بودن عاشق من شدن كار احمقانهايه جيسونگا، پس چرا این عشق رو پذیرفتی و بهم نزدیکتر شدی؟ تو كه مى دونستى آخرش به این خون سرخ و چاقوی توی بدنت ختم میشه."
مينهو مثل ابر بهار اشک میريخت و كنترلى روی خیسی چشمهاش نداشت و لبخندی به لب زده بود؛ تمام این واکنشهای عجیب ثمرهی بيماريش بود. نمیتونست كنترلى روى احساسات و حواس مختلفى كه تجربه میكنه داشته باشه. اون بخاطر حرفهاى دکترش، هان جیسونگ، از اون تيمارستان کهنهی بیپنجره بيرون اومده بود و چندسالی میشد كه با روانپزشكش توی خونهی کوچکی بود و خیال میکرد تمام اون حواس بیاختیار رو تحت کنترلش داره. اما در آخر بخاطر توهماتش، چاقوى آشپزخونه رو توی قلب تپندهی مهمترين فرد زندگيش فرو کرده بود و حالا حتى نمیدونست چطور میتونه چاقو رو از بدنش خارج کنه و بعد از خارج کردن چاغو، فوران وحشیانهی خونی كه از قلب جيسونگ توی صورتش میریخت رو بند بياره. میخنديد، فقط میخنديد و اشک میريخت.
ESTÁS LEYENDO
Skz Au
Fanficسناريو+فنسى+(وانشاتا توى بوكهای جدا آپ میشن) از كاپلهاى مختلف و ژانراى متفاوت استریکیدز♡︎