نوع: سناريو
كاپل: مينسونگ
ژانر: فلاف، اسلایسافلایف
———————————اولين بارى كه مينهو حس كرد داره سختترين زمان زندگيش رو میگذرونه وقتى بود كه توى بارون داشت با سرعت ركاب میزد تا بتونه با دوچرخه گربهاى كه زخمى شده بود رو به دامپزشكى برسونه.
دومين بارى كه اين اتفاق افتاد دقيقاً زمانى بود كه تصميم گرفت اعتراف كنه؛ با يک شاخه گل رز آبى، جلوى همون مطب ايستاده بود تا دامپزشک مورد علاقهاش شیفتش تموم بشه.
اولين بار هجده سالش بود و حالا در حالى كه بيست و چهار سال داشت، يكى از بازيگرهاى برجسته و معروف بود و برای حضور در هر مکان نیاز داشت صورتش رو با عینک دودی و ماسک مزخرفی که با وجودش نفس کشیدن هم دشوار میشد بپوشونه.
با استرس پاهاش رو روى زمين میكوبيد و به كفشهاش خيره بود. همهى اينها تا زمانى ادامه داشت كه پسرى مو زنجبيلى با عينكى گرد و طلايى، از پشت بغلش كرد و صورتش رو به كمر پسر بزرگتر ماليد.-سلام لى! میبينم كه بازم تا اينجا اومدى. نمیخواست بياى دنبالم من خودمو به خونهات میرسوندم. راستى گربت چطوره؟ خوبه؟ خيلى وقته نديدمش. دلم براى اون گربهى نارنجى احم— شيطون تنگ شده.
پسر تندتند كلمات رو پشت هم رديف كرد و بعد از جدا شدن از پسر بزرگتر، كف دستهاش رو به هم ماليد.
-واى... واقعاً سرده.
با خنده بيان كرد و بالاخره شاخه گلى كه ميون دستهاى پسر خشكيده بود رو ديد.-سلام جى... سونى خوبه، اونم دلش برات تنگ شده و آره واقعاً سرده. اين ماسک و عينک باعث میشن حس بدى داشته باشم، نظرت چيه هرچه زودتر بريم تو ماشين؟
مينهو با صداى نرمى شمردهشمرده كلمات رو بيان كرد و بعد از كوبيدن اون گل به سينهی پسر کوچکتر، در عقب ماشین رو باز کرد. بعد از اینکه دامپزشک جوان وارد ماشین شد، کنارش سوار شد و بلافاصله ماسک و عینکش رو درآورد.
راننده بخاری ماشین و ضبط رو روشن کرد. آهنگى قديمى و شيرين پخش میشد.-راستی امروز روز خاصیه؟
-چرا میپرسی؟
-برام یه شاخه گل آبی آوردی.
مینهو نفس عمیقی کشید و کمرش رو صاف کرد، نمیدونست برای اون گل باید چه بهونهای بیاره و همزمان دلش نمیخواست اعتراف کنه که همینطوری بیدلیل خریده.
-دونههاى برف روى برگهاى آبيش خوشگل به نظر ميان، همين.
-ولى امروز صبح برف اومد، الان كه برف نيست.
مينهو لب پايينش رو گاز گرفت و پسر كوچکتر با ديدن صورت در همش به خنده افتاد.
-اون قيافه رو به خودت نگير.
جیسونگ بعد از خنديدن ضربهاى روى نوک بينى مينهو زد و بعد از گذاشتن شاخه گل روى سينهاش، سرش رو روى شونهى پسر بزرگتر گذاشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/292162107-288-k292493.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Skz Au
Fanficسناريو+فنسى+(وانشاتا توى بوكهای جدا آپ میشن) از كاپلهاى مختلف و ژانراى متفاوت استریکیدز♡︎