نوع : سناريو «پارت اول»
كاپل : چانسونگ
ژانر :*سلف هارم و خودكشى*، انگست، برده دارى(شايد براى هركسى خوشايند نباشه از اونجايى كه جزء ژانرهاى تقريباً ممنوعه هست)
————————————————
چشمهاش رو بين بردهها میچرخوند. سكوتشون براى کریستوفر لذت بخش بود. كسى جرئت نداشت حرفى بزنه يا سرش رو بالا بگيره؛ خیلی وقت بود که داشت برده های جدید رو برانداز میکرد تا بتونه شخص جدیدی رو به بندش ببره. هیچکس به درخواست خودش اونجا نبود و همین موضوع کریستوفر رو به وجد میاورد.
لباس های پاره و خاکی... زنجیر هایی که دست و پاهای اونهارو خراش داده بودن و صدای عاجزانهی التماس و گریه، چان وسط چهرههاى عادی و یکدست كسیرو ديد كه نظرش رو جلب میکرد؛ چهرهى خنثای اون شخص جذاب و در عین حال کیوت بود و قطرههای خون روی گونهی سرخش نقش بسته بود. غرق سكوت خودش بود و چشماى درشتش بی اختیار اشک میريخت، اما هيچ دردی توى چهرهی پسرک ديده نمیشد، انگار خیلی وقت بود که روح پسرک جسم ناتوانش رو ترک کرده بود؛ اون از درون مرده بود، دقیقا فردی بود كه چان ميخواست. شخصی كه نااميدانه، سرنوشتش رو قبول كرده بود و زندگی براش معنی نداشت، اونقدر خسته بود که حتی مرگ رو هم با آغوش باز میپذیرفت... پسر كسى رو ميخواست كه بهش اميد بده و بعد بشدت زمينش بزنه و توى اين چرخهى نفرينى گيرش بیاندازه و بنظرش شخص مورد نظرش رو پيدا كرده بود. پوزخندى زد و به سمت شخصی كه حالا حتی اشكهاش هم خشك شده بود رفت."اسمت؟"
پسرك سرش رو بالا گرفت و ساکت به چهرهى مرد خيره شد
"...جيسونگ... "
"جينسونگ؟"
"نه....جى-سونگ"
"-جيسونگ..."
گوشهى لبهاش بالاتر رفتن و با خوشحالى و هیجان، صداش رو به گوش مسئول بخش رسوند
"انتخاب كردم! همينو ميخوام! شمارهى ٢٠٣، جيسونگ... ازين به بعد متعلق به منه"
اون اسباب بازیی جدیدش رو پیدا کرده بود، شاید هم پسرک روانپریش بازیچهی جدیدش رو پیدا کرده بود.

ВЫ ЧИТАЕТЕ
Skz Au
Фанфикسناريو+فنسى+(وانشاتا توى بوكهای جدا آپ میشن) از كاپلهاى مختلف و ژانراى متفاوت استریکیدز♡︎