Psychopath[Minsung]

302 30 0
                                    

نوع: سناريو اينگليسى (ترجمه پايين صفحه)
كاپل : مينسونگ
ژانر : نوشته كوتاه، جنايى، رمنس
————————————————-
After Entering the lee's mansion , bodyguards lured jisung to lee's second son room, Lee minho. Han jisung was the seol's famous psychologist, Now he was in president's house, visiting their son who clams to be psycho. After talking to Mr. Lee, jisung understands that his life may be in danger, but he didn't care; because there was a lot of money in this work and he was very interested in Mr. Lee's crazy son. After walking along with the headmaid, he successfully reached the boy's room. After opening the door, his body got dragged by a laughing person and get trapped into his arms from back. Jisung wanted to start talking but after feeling a cold metal object on his jugular vein he decided to remain quiet.
"FOR GODS SAKE MINHO,WHERE DID YOU GET THAT GODDAMN KNIFE?!" headmaid screamed
" -Oho~ hii mr. Kim! Can i have a privatetalk with my lovely new psychologist~? "
" O-OK... please calm down and put that knife away... "
minho calmly smiled at the stressed out headmaid and closed the door while saing goodbye.
After realizing the situation, Jisung was standing still and quiet , they said he is a psychopath , not a murderer!. "please put the knife down... we can talk."
Minho's warm breath was making jisung's ears red, as soon as he put the knife away, he dragged jisung along and threw him on the messy bed. After looking into the boy's eyes he changed his attitude and asked in a lower voice.
"Why are you pretending to be crazy...?"
After hearing his new psychologist's words he made a serious face and looked into his hazel eyes.
"...How did you find out?"
Jisung sighed
" the way you hold that knife... you were very careful and knew the exact place of the jugular vain, i met alot of patients so i know when someone is crazy, he won't make plans and doesn't know about the veins. "
Minho was surprised. Jisung wasn't called Genius for no reason.
"So as you found out, i need your help... help me escape this hellish
place!"

———
[ترجمه]
بعد از ورود به عمارت لى؟ باديگاردهت جيسونگ رو به اتاق پسر دوم خانواده لى، "لى مينهوراهنمايى كردن. هان جيسونگ روانپزشك معروف، به خونه ى رئيس جمهور براى ديدن پسرى كه روانى شناخته ميشد اومده بود. بعد از حرف زدن با اقاى لى، متوجه شد كه امكان داره زندگيش در خطر باشى، اما اهميتى نميداد چون پول زيادى توى اين كار بود و پسر راجع به فرزند ديوانه خانواده لى كنجكاو بود. بعد از راه رفتن به همراه سرخدمتكار، با موفقيت به اتاق پسر رسيد. بعد از باز كردن در توسط شخص خندونى بندش به داخل اتاق كشيده شد و ميون بازو هاى اون فرد اسير شد. جيسونگ ميخواست حرفى بزنه اما با حس كردن جسمى آهنى سرد روى شاهرگش، سكوت رو انتخاب كرد.
"محض رضاى خدا اون چاقوى لعنتيو از كجا آوردى؟!"
سرخدمتكار فرياد زد.
"اوهو سلام اقاى كيم~! ميتونم يه صحبت شخصى با روانپزشك دوست داشتنى جديدم داشته باشم؟"
"ا-اوكى... فقط اروم باش و اون چاقورو بذار زمين..."
مينهو با ارامش لبخندى به سرخدمتكار استرسى زد و درحالى كه خداحافظى ميكرد در رو بست.
بعد از درك شرايط، جيسونگ ثابت و ساكت ايستاده بود، اونها گفته بودن كه مينهو روانيه، نه يه قاتل!
"لطفاً چاقو رو پايين بيار... ما ميتونيم با حرف حلش كتيم"
نفس‌های داغ مینهو، گوش‌های پسر رو سرخ می‌کرد. بلافاصله بعد از پایین آوردن چاقو، جیسونگ رو دنبال خودش به سمت تخت بهم ریخته‌اش کشید و پسر رو روی اون هل داد.
بعد از نگاه کردن به چشم‌های مینهو، لحنشرو عوض کرد و با صدایی آروم پرسید؛
"چرا نقش يه روانى رو بازى ميكنى...؟"
بعد از شنيدن كلمات روانپزشك جديدش، صورتى جدى به خودش گرفت و به چشمهاى بلوطى پسر خيره شد.
"...از كجا فهميدى؟"
جيسونگ هوفى كشيد.
"طورى كه چاقو رو گرفته بودى... تو خيلى با دقت بودى و جاى دقيق شاهرگ رو ميدونستى. من تا الان با كلى بيمار سروكله زدم، پس ميدونم كسى كه روانيه، نقشه نميكشه و راجع به رگها چيزى نميدونه"
مينهو متعجب شده بود، جيسونگ الكى نابغه خطاب نميشد.
"پس ازونجايى كه متوجه شدى به كمكت نياز دارم... كمك كن ازين مكان جهنمى فرار كنم!"

Skz AuDonde viven las historias. Descúbrelo ahora