part1 ! ما انتقام جویانیم

336 49 13
                                    


___________________________________
درود و صد درود بر شما زیبایان خفته چطورید؟
امیدوارم حالتون خوب باشه(هرچند مطمئنم امتحانا رو ریدید جاست لایک می💔)
عیب نداره حالا غصه نخورید
بیشتر درس بخونید
ما میتوانیم💪(حرف مفت)
اره دیگه من اینجام با یه ففیک جدید که دارم ترجمش میکنم و به شدت هیجان انگیزه!خیلی رو من تاثیر داشت.
و تو بعضی از قسمتاش آدم به معنای واقعی پشماش میریزه!
به جون شما انقدر خوشم میاد کامنت میزارید خیلی خوندن نظرات دیگران جالبه**
و البته ووت که واقعا واقعا واقعا برام ارزشمنده و بهم انرژی و انگیزه میده ♡
پارت ها کوتاه هستن ولی سریع آپ میشن:()
خوب بریم که شروع کنیم...!
__________________________________
اتم ها
فوتون ها
اجسام
سیارات
منظومه ها
سحابی ها
کهکشان ها
دنیا ها
همه و همه در فکر ماست
اعتقاداتی که ما داریم دنیا ها رو میسازه
هر کسی فکری داره
و هر فکری دنیایی
بینهایت؟
نه
کلمه ای فراتر از بینهایت لازمه...





تونی با سردرد شدیدی از خواب بیدار شد.همه چیز براش مبهم بود.نمیدونست کجاست!
به دور و برش نگاه کرد
یه سرم تو دستش بود و روی تخت سفیدی تو یه اتاق خوابیده بود.
آروم آروم همه اون اتفاقای جهنمی به ذهنش برگشت!
 تمام صحنه ها از جلوی چشمش گذشت.
تا مردن توی کهکشان ،فاصله‌ی چندانی نداشت؛ تا اینکه اون زن که خودش رو کاپیتان مارول صدا میکرد اومد و اون و نبیولا رو نجات داد  .هنوز هم نوری که از بدن اون زن ساتر میشد تو ذهنش بود.وقتی به زمین برگشت تونست استیو رو که از سال ۲۰۱۵ ندیده بود ببینه!
بحثی که با استیو داشت و بعد بیهوش شدنش!
با صدای بلندی گفت :لعنت !و اشکای داغش روی صورتش شروع به حرکت کردن!
اونا شکست خورده بودن
تونی شکست خورده بود!
انتقامجویان شکست خورده بودن!
تونی وقتی تو سال ۲۰۱۲ وارد پورتال شده بود تا اون بمب هسته ای رو از شهر دور کنه یه چشم انداز از جنگ های کهکشانی که قرار بود اتفاق بیوفته دیده بود؛اما هیچ وقت بهشون توجه نمیکرد و اونا رو فقط به عنوان توهم های فاکیش در اثر بیدار موندن زیاد در نظر میگرفت!
ولی وحشتش از همون به ظاهر توهم ها اونو به سمت یکی دیگه از شکست هاش سوق داد((اولتران))
مبارزه با چیزی که تقریبا خودش ساخته بود به قیمت از دست دادن جارویس تموم شد؛و احتمالا انتقامجویان...!
گناهی که بعد از اولتران،روی دوش خودش حس میکرد تونی رو وادار کرد که اون توافقنامه لعنتی رو امضا کنه.شاید اگه امضاش نمیکرد انتقامجویان کنار هم میموندن و با همکاری میتونستن تایتان دیوانه رو شکست بدن!
صورتش رو که توسط اشکاش خیس شده بود با دست هاش پوشوند.تونی شکست خورده بود.
حس عذاب وژدان تو وجودش رخنه کرده بود و باعث درد عجیبی تو سینش میشد.نفس هاش به شماره افتاده بودن...
باید بیشتر مراقب میبود!باید به همه چیز فکر میکرد.تقصیر اون و غرور مسخرش بود که این اتفاق ها افتاده بودن!
هق هقش شدت گرفته بود.
با تمام وجود گریه میکرد.
تونی استارک کبیر داشت گریه میکرد...
                                ***

𝙄𝙣𝙩𝙤 𝙏𝙝𝙚 𝙒𝙤𝙧𝙡𝙙 𝙊𝙛 𝙈𝘾𝙐Where stories live. Discover now