part5 ....حضرت فاک

171 39 24
                                    

امیدوارم از این پارت لذت ببرید
پلییییییز ووت و کامنت رو از یاد نبرید پلییییییییییییییییییییییییز♡

______________________________

پایگاه انتقام جویان

اسکارلت:
با اینکه چشماش بسته بود اما چشمک زدن نور های قرمز رو از پشت پلک هاش حس میکرد.

اصلا یادش نمیومد چی شده.
حتی حال باز کردن چشماش رو هم نداشت.
احساس میکرد زیرش یه چیز داره تکون میخوره.
بند انگشت های کسی رو که داشت رو بازو هاش کشیده میشد رو حس میکرد.
چشماش گرم تر شد و درست زمانی که تصمیم داشت ذهنش رو آروم کنه با صدای بلندی که احتمالا صدای ایوانز بود چشماش رو خیلی سریع باز کرد.
کریس با صدای بلندی فریاد کشید:یا حضرت فااااک!!!

به کریس که داشت مثل بچه ها فریاد میکشید و فحش میداد نگاه کرد و قبل از اینکه بتونه کامل ببینه که قضیه چیه چشمای پر از تعجب مارک رو دید که بهش خیره شده بودن.

به خودش که تو بغل مارک بود نگاه کرد.
مارک پخش زمین شده بود و اسکارلت انگار که از یه فاصله ای افتاده باشه روش ، تو بغلش بود.
وضعیت خودش رو هندل کرد و سریع گفت:اوه ببخشید مارک !نمیدونم چی شده...
اما قبل از اینکه بتونه ادامه حرفش رو بزنه نظرش به مو های مارک که حالا بلندتر و فرفری تر از گذشته بودن و عینکی که یکی از شیشه هاش ترک برداشته بود، جلب شد.
و بعد به لباس های مارک خیره شد.
اینا مو ها و لباس های مارک نبودن...
مارک که عینک نداشت!
اسکارلت انقدر تو شوک بود که حتی یادش رفت از روی مارک(که مارک نبود)بلند بشه...!

بروس بنر:
سرش گیج میرفت و درد خفیفی رو تو ناحیه شقیقه هاش حس میکرد.
احساس میکرد وزن اضافی رو بدنشه.
چشماش رو به آرومی باز کرد و به دور و اطرافش نگاه کرد.
همه رو زمین افتاده بودن!
اما تعدادشون خیلی بیشتر از قبل بود.
یادش نمیومد که تونی مهمون داشته باشه!
چشماش رو دور تا دور محوطه چرخوند و در آخر به خودش و دختر بلوندی که روی سینش بیهوش افتاده بود رسید.
با تعجب به دختر نگاه کرد.
صورتش معلوم نبود؛اما لباس های گرون قیمت و زیبایی پوشیده بود.
دستاش رو روی بازو های دختر گذاشت تا از روی خودش بلندش کنه که با صدای بلند استیو، سرش رو به سمت مکانی که استیو افتاده بود برگردوند و حس کرد که دختر هم سرش رو بلند کرده و به اون سمت نگاه میکنه.
استیو(کریس):یا حضرت فااااک!
بروس متعجب از فحشی که از دهن کپتن شنیده بود سرش رو به سمت صورت دختر برگردوند و دختر هم تو همون لحظه سرش رو به سمت بروس برگردوند.
زبون بروس از تعجب و ترس بود اومده بود!
اون.... اون ناتاشا بود؟؟؟
بروس همین چند ثانیه پیش به ناتاشا که اون سمت اتاق روی زمین افتاده بود و داشت با مردی که روی زمین بود حرف میزد، نگاه کرده بود...
امکان نداشت...
دختر بعد از چند ثانیه زل زدن به بروس با نگرانی گفت:اوه ببخشید مارک!نمیدونم چی شده...
بروس از اسمی که باهاش خطاب شده بود تعجب کرد*مارک؟*
دختر یه نگاه کلی به بروس انداخت و بعد از چند ثانیه صورتش با ترس و تعجب جمع شد و به خیره شدن به بروس ادامه داد
بروس هم به چهره اسکارلت نگاه کرد و واس یه لحظه چهره زیبای ناتاشا(همون اسکارلت)رو که با آرایش زیبا و ملیحی پوشیده شده بود رو تحسین کرد...
هیچ کدومشون حتی تکون هم نمیخوردن...

مارک:
بدنش درد میکرد.
و سردردی که داشت غیر قابل توصیف بود.
نفس های گرمی رو پشت گوشش حس کرد .
چشماش رو باز کرد و به موجود پشمالویی که زیرش بود و تقلا میکرد که بیرون بیاد ،خیره شد‌.
بعد از چند ثانیه سریع بلند شد و گذاشت اون موجود پشمالو بیاد بیرون.

ایوانز:یا حضرت فااااک!
چشماشو دور اتاق ناشناش چرخوند و روی ایوانز که داشت خودشو با سرعت روی زمین میکشید و فحش میداد،متوقف شد.
سردردش زیاد بود
نمیتونست فضای اطرافش رو تحلیل کنه
پس روی زمین نشست و چشماش رو بست....

کریس همسورث:
صدای قلبی رو پشت گوشش میشنید.
و البته نفس های به شمارش افتادشو.
حس کرد دست یکی دورش حلقه شده و داره بلندش میکنه.
چشماش رو باز کرد و به یه جفت چشم آبی که بهش زل زده بودن خیره شد.
چند ثانیه تو همون حالت موند.
حس میکرد به آینه خیره شده.
اما آخرین بار که خودشو چک کرده بود، موهاش روشن تر و بلند تر و مرتب تر بودن .
چشماشو تو صورت مرد روبروش چرخوند و تا خواست بفهمه قضیه چیه صدای فریاد ایوانز حواسشو پرت کرد
ایوانز:یا حضرت فااااک!

ثور:
نور درخشانی کل اتاقو گرفت و ثور افتادن وزنی رو توی بغلش حس کرد و بعد چشماش بسته شد.
نمیدونست چند دقیقه یا چند ساعته که بیهوش شده؛اما وقتی چشماش رو باز کرد مردی هم قد و قواره خودش تو بغلش افتاده بود.
با سرعت دستش رو زیر بازو های مرد گذاشت تا بتونه صورتشو ببینه.
مرد هم تو همون لحظه چشماشو باز کرد.
ثور داشت به آیینه نگاه میکرد؟؟
از تعجب زبونش بند اومده بود.
مرد روبروش با گیجی چشماشو تو صورت ثور چرخوند و به چشماش زل زد.

تا ثور خواست حرفی بزنه صدای فریاد کپتن آمریکا رو شنید: یا حضرت فااااک!

______________________
یااااح دیس ایز اور استوری....
اره دیه خودم که باهاش حال میکنم

𝙄𝙣𝙩𝙤 𝙏𝙝𝙚 𝙒𝙤𝙧𝙡𝙙 𝙊𝙛 𝙈𝘾𝙐Where stories live. Discover now