بچه ها این ادامه پارت قبله امیدوارم خوشتون بیاد
اتفاقای هیجان انگیزی تو راهه
ووت و کامنت هاتون تنها انرژی واسه رایتراست پس دریغش نکنید
مرسی♡♡
_________________
جرمی:
تمام استخون های بدنش درد میکرد و سردی زمین باعث میشد بدنش بلرزه.
احساس کرد چیزی محکم دستاشو گرفته .
صدای اسکارلت گوشش رو پر کرد:کلینت...؟ کلینت.. کلینتتت!
چشماش رو باز کرد و با یه جفت چشم سبز _آبی شیشه ای روبرو شد.
اسکارلت داشت تکونش میداد و کلینت صداش میزد؟
چرا کلینت؟
دهنشو باز کرد تا حرفی بزنه اما صدایی ازش در نیومد.
نفسشو صدا دار بیرون داد و پلک هاش رو محکم بهم فشار داد.بعد از چند ثانیه چشماشو باز کرد و سعی کرد فضایی که توش بود رو تحلیل کنه.
به اسکارلت که کاستوم ناتاشا رومانف توی اینفینیتی وار رو پوشیده بود نگاه کرد.
اسکارلت دستای جرمی رو محکم تر گرفت و با صدایی که میلرزید گفت:کلینت...! کلینت!... اینجا چیکار میکنی..؟ مگه پیش خانوادت نبودی..؟ چه اتفاقی افتاد...
جرمی با چشمای گشاد شده به اسکارلت خیره شده بود و به حرف های عجیبش گوش میداد.
اسکارلت(ناتاشا) داشت به حرف های عجیب و غریبش ادامه میداد که با فریاد کریس ایوانز سرشو به سمت چپ چرخوند و به اون قسمت زل زد.
ایوانز با صدای بلندی که بیشتر شبیه به نعره بود:یا حضرت فااااک!
جرمی ،ترسیده سرشو به سمت صدا چرخوند ولی به خاطر دردی که تو گردنش پیچید از این کارش پشیمون شد .
گردن دردمندشو با دست گرفت و زیر لب گفت:فاک یو ایوانز...!ناتاشا:
ناتاشا چشماشو با درد باز کرد؛انگار که برای چند ساعت خون به هیچ جای بدنش نرسیده بود.
سعی کرد از دیوار کمک بگیره و خودشو بالا بکشه و موفق هم شد!
چشماش رو دور اتاق چرخوند ؛همه روی زمین افتاده بودن.
تعداد افرادی که تو اون اتاق بودن بیشتر شده بود این ناتاشا رو میترسوند.
سرشو برگردوند و به مردی که دقیقا کنارش بود چشم دوخت.
نزدیکش رفت و مرد رو برگردوند.
اون مرد کلینت بود؟؟؟
ناتاشا با تعجب و ترس به کلینت که بیهوش رو زمین افتاده بود نگاه کرد.
کلینت خودشو بازنشسته کرده بود!چطور اینجا اومده؟؟ چرا بیهوشه؟؟چرا لباس هاش این شکلین؟ ؟
به سمت مردی که فکر میکرد کلینته رفت .
دستاش رو گرفت و صداش زد:کلینت!کلینت! کلینتت!!
کلینت چشماش رو باز کرد و به ناتاشا خیره شد.خواست چیزی بگه ولی از درد زیاد صدایی ازش در نیومد و فقط نفس صداداری کشید و چشماش بسته شد.
ناتاشا با ترس به کلینت که با چشمای بسته روبروش بود نگاه کرد و با صدایی که میلرزید شروع به حرف زدن کرد:کلینت...! کلینت!... اینجا چیکار میکنی..؟ مگه پیش خانوادت نبودی..؟ چه اتفاقی افتاد.
کلینت (جرمی) چشماش رو باز کرد و با تعجب به ناتاشا گوش کرد و دهنشو باز کرد تا حرفی بزنه؛ ولی با صدای استیو که فحش میداد هر دو شون سرشونو برگردوندن سمت صدا
استیو(ایوانز):یا حضرت فااااک!
ناتاشا به مردی که خودشو رو زمین میکشید و از استیو دور میشد نگاه کرد
صبر کن!
اون مرد هم استیو بود؟؟!
اما استیو روی زمین افتاده بود!!
ناتاشا زمزمه کلینت رو که دستش روی گردنش بود و صورتشو از درد جمع کرده بود شنید:فاک یو ایوانز...
........
YOU ARE READING
𝙄𝙣𝙩𝙤 𝙏𝙝𝙚 𝙒𝙤𝙧𝙡𝙙 𝙊𝙛 𝙈𝘾𝙐
Fanfictionبرخورد دنیا ها🌀 دیدار بازیگر ها با قهرمان ها؟؟ آیا برای تایم لاین اتفاقی میوفته؟؟ امکانش هست؟ نمیتونه اتفاقی باشه! نه نه نه نه نه اونا شبیه مان! نه اونا خود مان اما نه ما انتقام جویانیم ! نه شما انتقام جویان نیستید شما فقط شخصیت های کامیکی هستید! ا...