•part 14

39 10 24
                                    




برگه استعفاش رو میون انگشت‌هاش فشار داد و به در اتاق رئیسش نگاه کرد.. قطعا بعد از اتفاق دیروز نمی‌تونست اونجا کار کنه و هر دقیقه به این فکر کنه که " یعنی الان چه فکری راجع بهم میکنه ؟" یا " شاید اگر بهش نمی‌گفتم بهتر باهام رفتار می‌کرد !"

محض رضای خدا نامجون وقتی اومد، بدون سلام یه راست رفت توی اتاقش و جوری در رو بهم کوبید که تهیونگ و جیمین از اتاقشون بیرون اومده بودن !
و خب صادقانه، تا قبل اون اتفاق.. آرا فکر استعفا دادن رو کنار گذاشته بود ولی الان ؟
عقلانی‌ترین کار ممکن همین به نظر می‌رسید.

مردد به در اتاق نامجون نگاه کرد.. بین رفتن و نرفتن گیر کرده بود؛ لعنتی به خودش و حماقتش واسه گفتن گذشته فرستاد.
خریت همین بود دیگه ؟ حرفی بزنی که هیچ‌جوره نتونی جمعش کنی !
بشدت احساس بی‌پناهی داشت و بغض کرده بود.. دوست نداشت به این زودی شرکت رو ترک کنه، اما آرا کل زندگیش فقط از دست دادن بود..!
نفس عمیقی کشید و دوباره به کاغذ توی دستش نگاه کرد..
مرگ یبار، شیوون یبار !

پاشد و قبل از اینکه برای بار هزارم پشیمون بشه و بشینه، تند تند سمت در اتاق نامجون قدم براشت.. اون حتی یادش رفت قبلش خبر بده.
دو ضربه روی چوب خوش‌تراش در زد و منتظر موند.. همیشه وقتی می‌خواست وارد این اتاق بشه از استرس می‌مرد و زنده می‌شد.

+ بفرمائید !

لحن متجعب مرد خبر از چیزای خوبی نمی‌داد و آرا تازه فهمید باید تلفن می‌کرده..
در رو باز کرد و آروم رفت داخل.. از کجا باید شروع می‌کرد ؟

_ ببخشید بی‌خبر اومدم.. ام.. خب.. می‌خواستم یه چیزی بهتون بگم !

نامجون ابرویی بالا انداخت و به دستپاچگی دختر خیره شد.. گفتن چی انقدر هولش کرده بود ؟

+ بشینین لطفا خانم لی !

خانم لی ؟ کی از آرا شی تبدیل شده بود به خانم لی ؟
لعنت !
می‌تونست مثل بچه‌های چهارساله، بشینه رو زمین و بخاطر اینکه عروسک موردعلاقه‌اش رو گم کرده؛ گریه کنه..

_ چیز طولانی‌ای نیست رئیس.. فقط می‌خواستم این رو بهتون بدم !

به پاکت توی دستش اشاره کرد و بدون اینکه منتظر اجازه‌ای باشه سمت میز رئیسش قدم برداشت.. در هر صورت خودش می‌خواست استعفا بده !
پس دیگه چیزی مهم نبود..

نامجون همچنان با ابروی بالا رفته به جسارتی که دختر معلوم نبود از کجا آورده و داره خرجش می‌کنه نگاه می‌کرد که با گذاشته شدن پاکت روی میز و خوندن نوشته قرمز روش.. خب این چیزی نبود که انتظار داشته باشه !

•traumaWhere stories live. Discover now