•Last part

37 8 14
                                    





_ برای کی امضاش کنم ؟

* خب من اینو.. می‌خواستم بدم به خواهر کوچیکم.

به دختر دستپاچه روبه روش نگاه کرد و لبخند دلگرم کننده‌ای زد.
از زیر میز یه نسخه نو کتاب رو درآورد و کنار کتابی که دختر بهش داده بود گذاشت.

_ پس گفتی یکیش واسه خواهرت باشه، درسته ؟

چشم‌های دختر مقابلش گرد شد :

* همون... همون یدونه کافیه ! منم همونو میخونم.

_ بیا بگیم چون آخرین نفری، اینم هدیه من به توعه! هوم ؟

لبخند از ته دل دختر باعث لبخندش شد و بعد از امضا کردن و
نوشتن نامه کوتاهی برای دختر و خواهرش، از خستگی نفسش رو
حبس کرد و بدنش رو کشید.

کتابی که چاپ کرده بود موفق شده بود.. به دست‌های خودکاریش نگاه کرد... حالا می‌تونست از ته دل بخنده !
با گذشت ۴ ماه از اون شب، می‌تونیم بگیم زندگی تقریبا روی خوشش رو نشون داده بود.

برگشته بود شرکت و..

+ خسته نباشید خانم لی.

با صدای آرومی که کنار گوشش حرف زده بود، موهای تنش سیخ شد و از جا پرید.

_ یااااا ترسوندیم !

+ ولی من قبلش صدات کردم، خودت نشنیدی.

نامجون با بالا انداختن شونه‌اش بیخیالیش رو نشون داد که با دیدن چشم‌های عصبانی آرا لبخند گشادی زد و چال گونه‌اش رو برای جلوگیری از هرگونه سرزنشی نشون داد.

^ یاااا جیمینا ببین هیونگ چجوری داره میخنده !! کی فکرش رو می‌کرد هیونگ واسه لوس بازی اینجوری بخنده ؟

≈ تهیونگ شی، منتظر لبخندای خودت برای سویون واسه در رفتن از خرابکاریات هستیم.

کل جمع ساکت شدن و بهم دیگه زل زدن که با دیدن قیافه‌های هم
که هر لحظه امکان انفجارشون از خنده بود.. صدای خنده
کل سالن رو پر کرد.

_ بس.. بسه بچه ها... بیاین به سویون زنگ بزنیم و شام رو
همه باهم بیرون بخوریم ! نظرتون چیه ؟

+ پس به هوسوک هیونگم خبر می‌دم.

^ الان زنگ میزنم سویون.

≈ بریم گوشت بخوریم با سوجو.

همه با لبخند حرف جیمین رو تایید کردن و خب هوسوک !
هنوز وقتی هم‌دیگه رو می‌دیدن نمی‌تونستن خوب باهم رفتار کنن
اما تلاش‌هاشون تو این چندماه نتیجه داده بود و حداقل مثل دوتا
آدم عادی باهم رفتار می‌کردن.. همین کافی بود.

आप प्रकाशित भागों के अंत तक पहुँच चुके हैं।

⏰ पिछला अद्यतन: Feb 18, 2022 ⏰

नए भागों की सूचना पाने के लिए इस कहानी को अपनी लाइब्रेरी में जोड़ें!

•traumaजहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें