صدای وحشتناکی روی مغزش بود ،مدام منتظر بود که صدا قطع بشه اما هیچ اتفاقی نمی افتاد.به زور لای چشمهاش رو باز کرد،سرش رو از روی میز بلند کرد،دوباره نشسته پشت میز خوابش برده بود.تمام تنش درد می کرد،کش و قوسی به بدنش داد و نگاهش به گوشیش افتاد که مدام آلارم می داد.
گوشی رو برداشت و بعد از قطع کردن صدا سعی کرد به یاد بیاره که چرا دوباره توی کارگاه خوابش برده بود،شب قبل ایده ای به ذهنش رسیده بود و بیون بکهیون کل شب رو توی کارگاهش و روی اون مجسمه کار کرده بود.نگاهی به مجسمه ای که درست کرده بود انداخت،اونی که می خواست نشده بود،بلند شد و به سمتش رفت و چند ضربه بهش زد.
_توهم باید بری توی آشغالا.
سعی کرد کمی به خودش بیاد و از کارگاهش خارج شد،کارگاهی که یک گوشه از حیاط خونش رو در بر گرفته بود.
خونه ی اون به سبک هانوک های قدیمی ساخته شده بود .از حیاط خونه گذشت و وارد سالن و بعد آشپزخونه شد،امیدوار بود چیزی رو برای خوردن توی یخچال پیدا کنه،نگاهی به اطرافش و فضای آشپزخونه انداخت،تمام گوشه و کنارآشپزخونه ظرف های کثیف و پسماندهای غذاهای قبلیش ریخته شده بود،برای چند لحظه نگاهی به آشپزخونه انداخت و با خودش فکر کرد باید توی اولین فرصت آشپزخونه رو جمع و جور کنه وگرنه ممکن بود دیگه ظرف تمیزی برای استفاده باقی نمونه،در یخچال رو باز کرد و امیدش برای وجود یک خوراکی داخل یخچال ناامید شد.
_فکر کنم باید خرید کنم.
وقتی دید که چیزی برای خوردن نیست،بطری آبی که توی یخچال بود رو برداشت و جرعه ای ازش نوشید و بطری رو کنار بقیه وسایل روی کانتر انداخت و به سمت اتاقش رفت که صدای باز شدن در توجه اش رو جلب کرد، کمی بعد ظاهر کیونگسو دم در سالن پدیدار شد.
بکهیون نگاهی به کیونگسو انداخت که کیسه های خرید و یک کیسه ی دیگه ای دستش بود.
_چ خبر، اول صبح چطور اومدی این جا ؟پس کافه چی؟
کیونگسو نگاهی به سر و وضع بکهیون انداخت،مطمعن بود شب قبل رو نخوابیده تا روی مجسمه ی جدیدش کار کنه.
_چیزی خوردی؟
بکهیون سرش رو خاروند و چشمش به کیونگسو افتاد که به سمت آشپزخونه میرفت،هر لحظه منتظر فریاد کیونگسو بود که با صدای داد اون خودش رو به آشپزخونه رسوند.
_بکهیونننن
وقتی وارد آشپزخونه شد ،لبخند مستطیلی شکلی به قیافه قرمز کیونگسو انداخت.
_قسم میخورم همش رو جمع کنم.
_دقیقا کی میخای جمعش کنی؟مگه وقتم داری.
حق با کیونگسو بود،فقط گاهی شب ها رو خونه بود که اکثرا زمانش رو توی
کارگاهش میگزروند.کیونگسو که سکوت بکهیون رو دید .در ظرف غذایی که همراهش بود رو باز کرد و قاشق تمیزی رو به زور پیدا کرد و با ظرف غذا روی میز گذاشت.
YOU ARE READING
ϟϞ҂ 𝓕𝓐𝓛𝓢𝓔_ 𝓢𝓔𝓐𝓢𝓞𝓝1 ҂Ϟϟ
Romance𝓕𝓐𝓛𝓢𝓔_ 𝓢𝓔𝓐𝓢𝓞𝓝1 #پارک چانیول🥀 و #کیم جونگین🥀 دوتا #معمار📚 معروفی که #دشمنی🔗 بینشون از #رقابت⛓ فراتر رفتهبود.زمانی که جفتشون توی یک رقابت قرار می گیرن چی میشه اگر #کلید🔑 بردشون دست #بیون بکهیون #مرموز👤 باشه و چانیول برای هدفش با ب...