Chapter1-Part 6

309 92 6
                                    


کیونگسو بعد از تنها گزاشتن چانیول و جونگین به آشپزخونه رفته بود تا به بکهیون کمک کنه،متعجب از تمیزی آشپزخونه کنار بکهیون رفت و به کاراش نگاه می کرد.مدام میخواست چیزی بپرسه و با استرس دستاش رو توی هم جمع کرد.

_بکهیونا

بکهیون دست از کار کشید و به کیونگسو نگاه کرد.

_ میگم نظرت در مورد جونگین چیه.

لبخندی روی لب‌های بکهیون نشست،متوجه استرس کیونگسو شده بود.دستش رو گرفت.

_ به نظر آدم محترمی میاد،اما من که نمیدونم اخلاقش چطوریه،همین که تو خوشحال باشی کافیه.

کیونگسو دوباره با نگرانی به بکهیون نگاه می‌کرد و مدام میخواست چیزی بگه.

_ حرفی که تو دلته رو بزن کیونگی.

_ بک..راستش..

چشمهاش بست.

_جونگین بهم پیشنهاد داد باهاش توی یه خونه زندگی کنم و من قبول کردم.

چشمهاش آروم باز کرد و به چشمهای متعجب بکهیون نگاه کرد.

_ تو چی کار کردی؟

_ بکهیون ناراحت نشو خب،میدونم من برای استقلال از خونه رفتم و خیلی زوده ..من فکر کردم این جوری بهتره..یعنی من ..

وقتی توی آغوش بکهیون فرو رفت حرف هاش فراموش کرد.

_ خیلی خوشحالم کیونگسو،خیلی خوشحالم.. بلاخره داری از اون لاک دفاعی بیرون میای،من درکت می‌کنم خب،پس نگران نباش.میدونم چقدر برات سخت بود که تنها زندگی کنی ولی تمام تلاشت کردی.پس حتما خیلی این مرد دوست داری که میخای باهاش زندگی کنی و من برات خیلی خوشحالم.

بعدش شیطنت بار توی چشمهای کیونگسو نگاه کرد.

_ حالا چطوره؟

کیونگسو متعجب به بکهیون نگاه کرد.

_ چی چطوره؟

_ اون کارا ؟ توش خوبه؟

کیونگسو که متوجه شد گوشهاش از خجالت سرخ شد و محکم زد تو سر بکهیون.

_ منحرف عوضی،ما فقط در حد یه بوسه پیش رفتیم.

_ خب چرا؟چطور میتونی در مقابل اون همه جذابیت دوم بیاری؟

کیونگسو میخواست با حرص یکبار دیگه توی سر بکهیون بزنه که جا خالی داد.

_ میرم پسرا رو برای شام صدا بزنم،راستش خیلی خوشحالم که چانیول و جونگین همو میشناسن.

***


مه ساکت بودن، بکهیون شیطون هم خیلی منظم پشت میز نشسته بود و این بین چانیول بود که فقط با غذاش بازی می‌کرد و میلی به خوردن نداشت.بکهیون که متوجه شده بود.آروم به پهلوی چانیول زد.

ϟϞ҂ 𝓕𝓐𝓛𝓢𝓔_ 𝓢𝓔𝓐𝓢𝓞𝓝1 ҂ϞϟWhere stories live. Discover now